33-76
قرار داشتیم با استاد فلزی.
دوست جدی م امروز خوش درخشید. در حدی که استاد گفت من سه جلسه دیگه، یکی از کارهای خودمو میدم بهت که تمومش کنی!
امروز باهاش درباره طراحی صحبت کردم.
خیلی دلم میخواد پروژه ی جدیدش تصویب بشه و کارفرما باهاش راه بیاد و کار استارت بخوره! رسمن دارم به این فکر میکنم که خودم یه طوری اون وسط جا کنم!
...
امروز، استاد یه گردنبند نشونم داد که تازه شروع کرده به ساخت. فوق العاده بود.
بهم گفت، تموم شد، سن. گ ش با توئه!
جلو روش که چیزی نگفتم، ولی قند تو دلم آب شد! :)))
...
امروز دوست جدی م بهم یه هدیه داد. یه نشونه ی کتاب. با برنج درستش کرده. اولین کار خارج از کلاسشه.
ذوق مرگ شدم!
همش دارم نگاش میکنم!
هی دلم میخواد کتاب بخونم! :))))
- ۱ نظر
- ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۱۵