33-45
دو هفته ای میشد که بحث درون گنگی مون پیرامون کمپینگ بودش
ولی نهایتا به علت تعدد آرا و از طرفی درگیری های شغلی و درسی و پایان نامه ای، یک تصمیم خل و چلانه گرفتیم برای خوش گذروندن در روز دختر!
و اینطوری شد که پنجشنبه شب پیک نیک داشتیم رو پشت بوم! یه پیک نیک کامل!... با برپایی چادر و بساط باربکیو و چایی و کیک خونگی...
از سر شب تا... صبح!
اولش هی خوراکی خوردیم و خندیدیم... بعد چند نفری رفتن... بعد چند نفری تازه نصف شب اومدن و حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم... از سیاست و مذهب و اتفاقات روز بگیر... تا هنر و ادبیات و روانشناسی و فلسفه... بعد هم جلوی چادر رو پتو دراز کشیدیم و منتظر شدیم تا شهاب ببینیم و آرزو کنیم و درباره ی بیگ بنگ! و ستاره ها کهکشان ها حرف زدیم!... خیلی هم علمی!...
بعد هم هوا واقعنی سرد شد! انگار نه انگار نیمه ی مرداد بود!... دم دمای اذان صبح بود که دیگه برگشتیم پایین تا آفتاب بزنه چایی خوردیم و حرف زدیم و فیلم دیدیم... تا بیهوش شدیم...
مطمئنم گروه دوستی ما یکی از بزرگترین نعمت های الهی ه که خداوند بهمون داده...
- ۹۵/۰۵/۱۴