33-58
پنجشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۵۹ ق.ظ
تنها کاری که میتونستم برای خودم انجام بدم که مجبور شم برم بیرون، این بود که خودمو پرت کنم وسط بازار...
یه سه چهار ساعتی راه رفتم خرید کردم... برنج و مس و نقره و...
شاید بتونم فردا برای فروشگاه جدید سفارش اماده کنم...
کارهای سرام. یکم، از سفارش نه تا فروشگاه، رسیده به دوتا...
باید دوباره رو به راهش کنم...
...
بندهای نامرئی مدام منو برمیگردنن سر جام...
من باز هم دارم یه رابطه ی تموم شده رو دست کاری میکنم...
و از خودم عصبانی م!
...
ساعتها راه رفتم و سه صبحه و باز من بیدارم...
- ۹۵/۰۵/۲۸