پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-109

جمعه, ۱۶ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

چند روز پیش تماس گرفتم که بپرسم چهارشنبه عصر دفتر هستن یا نه، ولی وقتی گوشی رو قطع کردم، واسه جمعه ساعت یازده صبح قرار گذاشته بودم...

من همیشه از اینجور حماقتا میکنم و بعد میمونم که چجوری جمعش کنم...

زنگ زدم به دوست جدی م و گفتم جریانو. و اینکه دفتره طبقه ی نهم بخش اداری یه پاساژه که جمعه ها تعطیله! و ازش خواستم باهام بیاد... که خداروشکر قبول کرد...

دفعه ی قبل که رفته بودم و دو ساعتی هم خریدم طول کشیده بود، بعدش تا چند روز داشتم ترکش هاشو جمع میکردم... ترکش هایی که نهایتن با گفتن جمله ای در مورد خورزو خان، شوهرم، به پایان رسید...

...

خدا رو شکر که سوژه ی مورد نظر نبود و برادرش در رو برامون باز کرد...


از اونجا که اومدیم بیرون من خودم رو در حالی یافتم که برای خرید دو سه تا تیکه رفته بودم، ولی...

دامن از کف میدم وقتی سن. گ میبینم!...

...

دیروز یه پارچه ی گل دار گرفته بودم که دوست جدی م برام ببره...

وقتی برای پرو پوشیدم، دوستم با همه ی جدیتش ریسه رفت از خنده و صدام کرد، گلبهار خانوم!

... 

بقیه روز رو تا شب تو خونه تنها بودم و داشتم گلبهارو میدوختم و با صدای مداحی که از هیئت میومد، همراهی میکردم...

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی