پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-127

سه شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۴۰ ب.ظ

قرار بود ببینیم همو... بعد از دو سال... از هفته پیش هماهنگ کردیم... یه کم ولی دلم شور میزد... تو دلم گفتم، اگه نشد یا یهویی کنسل شد، یعنی خیر بوده...

یه ساعت مونده، مسج داد که گیر کرده جایی... سر پروژه بوده و کارگره زده لوله گازو آسیب زده...

تو دلم گفتم، خدایا نمیشد یه ریزه آروم تر این کارو میکردی خب؟!...

...

اومدم کارگاه، سررررد...

مسج دادم به داداشه که، من اینجا بلرزم، انصافانه ست؟... انگشتام از شدت سرما بی حس باشه، انصافانه ست؟... چسبه، از سرما نچسبه، انصافانه ست؟...

جواب داد که: خب بخاری رو وصل کن!

زنگ زدم.

-: خوب بیا کمکم بده.

-:.اصلن وقت ندارم!!! سر پروژه م کامل! تا چند روز دیگه...

-: باشه! نیا! میرم به آقای همساده میگم!... اصن میرم تو کافه یه سیبیل کلفت پیدا میکنم که بیاد برام وصل کنه!

عصبانی شد گفت: مسخره بازی در نیار! خودت وصلش کن!

...

رفتم تو زیر زمین. اولین بار بود. یه کوه سوسک مرده جلو در انباری بود... تاریک!... با نور موبایل دنبالش گشتم... که نبود... برگشتم بالا، به بابا زنگ زدم، یادش نبود کجاست... به داداشه زنگ زدم، یادش نبود... برگشتم، بعد کلی وقت، بالای چند تا کارتن، نزدیک سقف دیدمش... با بدبختی رفتم بالا کارتنا و آوردمش پایین و بعد کشون کشون بیست پله آوردم بالا... دیدم شلنگش باهاش نیست... باز انباری رو گشتم.. نبود... آخر سر تو کابینت پیداش کردم... وصلش کردم... بعد هم کلی دنبال دسته ی شیر گاز گشتم که داداشه جهت ایمنی درش آورده بود...

...

الان اینجا گرمه... چراغها رو خاموش کردم و نشستم زل زدم به قرمزی بخاری...

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی