33-131
شنبه, ۸ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
نقشه ها حاضر نبود.
رفتم از دوستم بگیرم. یه سری از کارها رو هم بسپرم بهش.
پسرش موقع برگشت، با چشمای پر از اشک وایساده بود جلو در و دستاشم از هم باز کرده بود که: تو امروز با من بازی نکردی! نمیذارم بری!
...
رفتیم پیش استاد فلزی و دوست جدی م کارهاشو قاب گرفت.
خیلی خوب و حرفه ای شدن. استاد آخرش ازشون عکس گرفت برای صفحه ی اینستاگرامش.
...
به مامان گفتم، میترسم بمیرم و ساخت این ماکت تموم نشه!!!
...
از آدما بت نسازیم!
- ۹۵/۰۸/۰۸