33-142
چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
برای خانم همساده دو تا گلدون بنفشه بردم.
دعوتم کرد به چای.
و بعد برام شروع کرد به تعریف کردن از باغچه ی خونه ش تو مسجد سلیمان...
یه خونه ی بزرگ با یه حیاط هزار متری که چمن بوده و مر از گل کوکب و شاه پسند...
بعد از خونه ی اهوازش گفت... از سالهای جنگ...
خیلی زندگی عجیبی بود...
ده سال پیش خونه ی اهوازو فروختن و اومدن همسایه ما شدن...
شوهر سه چهار سال پیش فوت کرد.
...
خیلی مهربون و بامحبته...
...
داشتم میومدم خونه، با خجالت گفت، مادر، تو مثه دخترمی... یه سوال میپرسم، بدت نیاد... تو... کسی تو زندگیت نیست؟!...بعد گف: مادر، تنهایی خیلی بده...
- ۹۵/۰۸/۱۹