33-185
چند روز پیشا کف زمین و سینه خیز داشتم برمیگشتم خونه که یهو رفتم تو یه مغازه زیورآلات. کارهای نقره و استیل و تیتانیوم داشت. بیشتر دلم میخواست ببینم کارهای بازار تو چه مایه هاییه. و ضمنن قیمت نق. ره چطوره و آیا قیمتهایی که من به مشتری میدم منصفانه ست؟!
فروشنده خانوم بود. حوصله ی حرف زدن نداشتم. در سکوت و با حداقل کلمه چند تا رو قیمت کردم.
وقتی داشتم میومدم بیرون، یهو پرسیدم شما کار س. نگ هم انجام میدن؟... یه طوری که انگار خودمم با خودم هماهنگ نبودم!... پرسید چه کاری دارم و سنگم چیه و رو چی میخواد سوار بشه و... دیدم بحث رفت تو جاده خاکی... گفتم که، نه، منظورم این بود که اگر برای همچین کارهایی بهتون رجوع کردن، من میتونم انجام بدم...
خدا میدونه که واسه گفتم اون چند تا جمله، کل انرژیم رفت...
خانومه با تعجب نگاهم کرد و گفت باشه، حالا میخوای شماره تو بده...
از مغازه اومدم بیرون و با خودم فک کردم، حالا میمردی حلقتو میبستی؟ با اون قیافه زار و بی حوصله ت، مجبور بودی حرف بزنی؟!...
امروز زنگ زد!... گفت چند تا فی. روزه داره. که لازمه سایزش تغییر کنه. قرار شد برم بگیرم.
- ۹۵/۱۰/۰۲