پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-185

پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

چند روز پیشا کف زمین و سینه خیز داشتم برمیگشتم خونه که یهو رفتم تو یه مغازه زیورآلات. کارهای نقره و استیل و تیتانیوم داشت. بیشتر دلم میخواست ببینم کارهای بازار تو چه مایه هاییه. و ضمنن قیمت نق. ره چطوره و آیا قیمتهایی که من به مشتری میدم منصفانه ست؟!

فروشنده خانوم بود. حوصله ی حرف زدن نداشتم. در سکوت و با حداقل کلمه چند تا رو قیمت کردم.

وقتی داشتم میومدم بیرون، یهو پرسیدم شما کار س. نگ هم انجام میدن؟... یه طوری که انگار خودمم با خودم هماهنگ نبودم!... پرسید چه کاری دارم و سنگم چیه و رو چی میخواد سوار بشه و... دیدم بحث رفت تو جاده خاکی... گفتم که، نه، منظورم این بود که اگر برای همچین کارهایی بهتون رجوع کردن، من میتونم انجام بدم... 

خدا میدونه که واسه گفتم اون چند تا جمله، کل انرژیم رفت... 

خانومه با تعجب نگاهم کرد و گفت باشه، حالا میخوای شماره تو بده...

از مغازه اومدم بیرون و با خودم فک کردم، حالا میمردی حلقتو میبستی؟ با اون قیافه زار و بی حوصله ت، مجبور بودی حرف بزنی؟!... 

امروز زنگ زد!... گفت چند تا فی. روزه داره. که لازمه سایزش تغییر کنه. قرار شد برم بگیرم.

  • پری شان

نظرات (۱)

سلام عزیز
اتفاقا اول پیام رو که خوندم میخواستم بگم چرا از گفتنش پشیمون شدی؟؟؟
که دیدم خودتونم متوجه شدید کار درستیه
کلا از هر موقعیتی برای مذاکره( البته به نحو صحیحش )استفاده کنید اگه سود نداشته باشه ضرر هم نداره

پاسخ:
آره. ولی فکر میکردم اصلن رو مود خوبی نبودم. یعنی سر حال براب مذاکره به نحو صحیحش... احساس کردم با اون قیافه ی بی حوصله م، یکی از آپشن هامو از دست دادم!...
البته که نهایتن وقتی رفتم برای قرار کاری، هیچ اتفاقی نیفتاد و همکاری صورت نگرفت! 😁
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی