پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-187

شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

خانومه چند تا آویز به قول خودش تایلندی گرفته بود. از اینایی که وسطش جای یه سن. گ ه و  نگ. ین های ریز دورش کارشده... 

که مطمئنم چین بود...

و چند تا فی. روزه آورد و گفت به سایز اون جای سن. گ وسطی ها بتراشم.

دو تا هم عق. یق.

صحبت هامونو کردیم. سفارششو داد. بعد ازم در مورد دستمزد پرسید... 

قیمت رو گفتم... 

ابروهاشو داد بالا و واییی گفت و صداشو آورد پایین و مثل اینکه بخواد بگه مثلن این کلمه ای که گفتی یه فحش بد بود، گفت: خییییلی زیاده!!!...

گفتم شما پیشنهادتون چیه؟!... نصف گفت...

راستش جا خوردم!...

بعد پرسیدم، کجا این قیمت کار میدین؟... آدرس داد. تو بازار. یه جایی که من نرفته بودم... گفتم که نمیشناسم... 

باز حرفشو تکرار کرد... 

گفتم، قیمت پنجاه درصد بالاتر از اینی ه که گفتم.

من دارم همین الان با این عدد با مشتری هام کار میکنم...

به شما قیمت همکاری گفتم.

دوباره گفت، خیلی زیاده! من خود سن. گ ها رو این قیمت نخریدم!

گفتم، مسلمه که تراش قیمتش بالاتره!...

ولی حالا اگر بخواین کمتر با شما حساب میکنم.

و عین احمقا بین پیشنهاد خودم و خودش رو اعلام کردم!

باز هم ابرو داد بالا!!!

لبخند زدم!

گفت صرف نمیکنه!

لبخند زدم!

گفت شوهرش تو این کاره. ولی چون دایم در سفره، نمیتونه به اون بسپره!

پرسیدم، تراش انجام میدن؟

گفت، حکاکی...

که هیچ ربطی به کاری که میخواست نداشت. فقط میخواست بگه که حالا اونقدرها هم محتاج کار من نیست!...

گفتم، شما تا بازار میری برای این کار. من اومدم ازت بگیرم، ببرم، بتراشم، بیارم!...

گفت نمیصرفه!...

چشمامو ریز کردم و لبخند زدم!...

گفت، حالا نظرتون چیه؟!

گفتم پیشنهادتون کمه. من انجام نمیدم...

جا خورد!

سن. گ ها رو آروم هل دادم جلوش...

بهش برخورد!

خودشو مشغول کرد و زیر لب گفت: به هر حال من سه روز دیگه دارم میرم بازار، فکراتونو بکنید.

بهم مثلن مهلت داد!

لبخند زدم و گفتم باشه.

و از مغازه اومدم بیرون!

...

زنگ زدم به تدی بر! براش تعریف کردم...

گوش کرد، بعد آخر سر گفت: بهش بگو باشه باشه، برو بده به همون برات بتراشه!

...

آدم کل کل کردن و بحث نیستم.

اصلن نمیدونم چجوری باید این کارو انجام داد!

انرژی و توانشم ندارم.

از چونه زدن خوشم نمیاد. هر طرف داستان که باشم.

امروز دیگه ته توانایی هامو به کار گرفته بودم!... چون دیگه رسمن داشت زور میگفت!... میخواست از جاش تکون نخوره، در همون حد خدمات دریافت کنه!

...

از وقتی که اومدم خونه هنوز ذهنم درگیره.

که اساسن پرزنت کردن بلد نیستم.

و دیگه اینکه با مقوله ی کار احساسی برخورد میکنم. یا به قول یه بنده خدایی که بازاریاب حرفه ای بود، قضیه رو شخصی میکنم!...

مثه امروز که افتادم سر لج!... رسمن به جای حرف زدن و ورود به قضیه از راه های دیگه، رو یه پا وایسادم و برای اینکه اون آدم لجباز درونم که مشت هاشم گره کرده بود، تابلو نشه، هی لبخندهای پت و پهن میزدم!

...

به نظرم اگه میخواستم با حفظ همون لج درونیم، حرفه ای تر برخورد کنم، باید میگفتم، شما اصلن پول نده! من برات یکی میتراشم، شما نمونه کارو ببین و مقایسه کن!... چون تراش هاش واقعن بد بود. از همون آقایی که گفت گرفته بود و تازه فکر میکرد خیلی خوبه!... فوقش یکی میتراشیدم، نمیمردم که!... 

اونوقت بعدش یا شعور داشت و ادامه میداد، یا من انصراف میدادم و اونوقت اونم یادش میموند که چه آفری رو از دست داده!... والا!...

اصلن هم الان نارسی سیسمم نزده بالا!

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی