33-196
دوشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۳۷ ق.ظ
آقای نقره ای باهام تماس گرفت که چندتا سفارش داره و میخواسته ببره بازار، ولی با خودش گفته که چرا به من نده!
رفتم پیشش. چند تا نگ. ین دعا دار بود که باید میشد اندازه ی رکاب.
یه تیکه هم در. که طرف از نجف آورده بود و میخواست که از توش چند تا نگ. ین در بیاد.
گرفتم... خدا خیر کنه...
...
مامان گفت که شب برم پیش عمه کوچولو. که هم پیشش باشم و هم حمومش کنم.
براش سر راه میوه گرفتم که دست خالی نباشم.
وقتی رسیدم، بوی قیمه بادمجونش تا تو راهرو میومد...
بهش گفتم ببخشید که تو زحمت انداختمت... گفت: خب زحمت میدی دیگه!... گفتم: من معذرت میخوام... گفت: مگه کار دیگه ای هم از دستت برمیاد؟!...
بعد هم منو فرستاد براش به خریدم که مربا درست کنه.
- ۹۵/۱۰/۱۳