33-200
جمعه, ۱۷ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
از صبح که پاشدم سردرد حتی لحظه ای هم دست از همراهی برنداشت.
بیحوصله م. و یکی تو دلم نشسته و منتظر کوچکترین بهانه ست که بزنه زیر گریه...
...
دلم برای جوجه خیلی تنگ بود... که یهو سر شبی اومد و الان تو اتاق کناری خوابه...
...
خوابم نمیبره...
از اون شبای تا صبح بیدار بودنه...
- ۹۵/۱۰/۱۷