پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-233

چهارشنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

تازه خوابم برده بود که تلفنم زنگ زد برای نماز. 

بعدشم باز چشمام باز بود... ذهنم درگیر بود و برای پرت کردن حواسم به صداها گوش میکردم... دادا پاشد، دوش گرفت، تق و توقی تو آشپزخونه کرد، در خونه رو باز کرد و بست... گلی پاشد، دست و رو شست... آب ریخت تو کتری، لباس ریخت تو ماشین، نون از فریزر درآورد گذاشت تو مایکرو، گازو روشن کرد و صدای شکستن تخم مرغ هم اومد... بعد هم سرشو آورد تو اتاق و صدا کرد، گلی؟!... 

من اونو گلی صدا میکنم، اونم منو گلی صدا میکنه...

چهارتا تخم مرغ نیمرو با زرده های گرد و نون بربری و چایی رو میز بود.


رفتم کارگاه... بهش گفته بودم اگه کارام تموم شد، میرم باهاش سینما... ولی اساسا کارام شروع نشد که تموم شه... هیچی نشد... نشستم فقط رو صندلی جلوی بخاری و فکر کردم... تا ساعت سه بعد از ظهر... 

بعد هم جمع کردم و رفتم سینما... فیلمی با یک بازیگر که نود و پنج درصدش رو داشت با تلفن حرف میزد یا مسج رد و بدل میکرد... 

من فیلمایی با ریتم کند و ایده هایی خل و چلی اینجوری رو میپسندم... گلی ولی دیگه آخراش جوش آورده بود... چند نفری هم پاشدن رفتن...

تهش شانس آوردیم که بازیگر فیلم شارژش تموم شد، وگرنه اگه پاوربانک داشت تا شب تو سینما بودیم!

...

بعد با آقای نقره ای قرار داشتم. چند تا کار باید تحویل میگرفتم... کم کم دارم به این فک میکنم که کار ساخت نقره رو هم تجربه کنم... امروز وقتی وارد مغازه ش شدم با خودم گفتم ینی میشه دیگه اینجا نیام؟!!... میشه خودم به خود کفایی برسم؟!...


  • پری شان

نظرات (۱)

  • رحیم فلاحتی
  • به به ! آخرش بوی راه انداختن کارگاه مستقل به مشام رسید :))
    به امید خدا !

    پاسخ:
    فک کنم آخرش کارآگاه گجت بشم...
    به امید خدا!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی