33-246
سه شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ
رفتم کارگاه که یه سن. گ آماده کنم برا انگش. تر دوست جدی م.
که یهویی دیدم نیست!
همه جا رو زیر و رو کردم، نبود!
زنگ زدم خونه و خواستم مامان اتاقمو ببینه، نبود.
مامان هم از فرصت استفاده کر و گفت این یه فلق ه... این یه هشداره... تو که همه ش کارای ملت همراهته و همیشه کلی طلا و جواهر همراته، باید منظم تر باشی! نه اینطور پریشون!!!
برگشتم خونه و در تمام طول مسیر دعا کردم و به خدا گفتم، غلط کردم!!!!
رسیدم، کف اتاقم بود!
و باورم نمیشد که مامان ندیده!!!!
نمیدونستم چطوری باید از خدا تشکر کنم!
رسما تو راه اشکم دراومده بود از استرس!
دست خالی رفتم پیش استاد.
خیلی ضایع بود...
- ۹۵/۱۲/۰۳