پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-266

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

مامان جوجه یه عق. یق ازم خواسته بود رنگ گل بهی... پوست پیازی... همچین چیزی.

آقای سنگی یه مجموعه داره از رنگ های خاص عق. یق یمنی که به هیشکی نمیده... چند روز پیشا که بهش گفتم اینو میخوام، گفت چون تو خواستی و من دوستت دارم!!!... 

کلا از هر موقعیتی جهت بیان این جمله که منو دوست داره استفاده میکنه... 

البته که قیمتشو به قولی خیلی هم پر گفت. ولی نهایتا چون خیلی خاص بود، پذیرفتم و مامان جوجه هم کلی ذوق کرد و با قیمت اوکی بود.

تراشش خیلی نامنظم بود و نیاز به ترمیم داشت و گرچه که آقای سنگی معتقد بود این اصالته تراش رو نشون میده و اصلا امضای یمن ه و حیفه و اینا، ولی من اعصابم نمیکشید اون عدم تقارن رو و گفتم که حتما ری کات ش میکنم.



تا بحال با هیچ سنگی همچین ارتباطی نگرفته بودم... 

اصلا انگار میکردم دارم شعر میخونم... مغازله میکنم... نمیدونم... یه حس لامصب خوبی بود... تو این عالم نبودم اصلا... آروم آروم با دیسک نرم صافش کردم و بعد با موم چسبوندم سر چوب و سنباده چهارصد و بعد هشتصد و بعد هزار و دویست و بعد دو هزار و بعد سه هزار و بعد هم پودر... 

یه دو ساعتی با هم صفا کردیم... عاشقش شده بودم... رو پا بند نبودم... یه سرور عجیب...

...

بعد هم بردم که تحویلش بدم برای ساخت.

همایون هم اونجا بود. بعد از هفت هشت ماه همو میدیدیم...

دوست جدی م پیگیرم و شد و وقتی فهمید اونجا اومد تا با هم بریم خرید. میخواست فرز و ابزار بخره... 

یک ساعت و نیم پیاده روی کردیم و حرف زدیم.

...

این روزا کمتر میتونم براش وقت بذارم.

و به نظر میرسه از این بابت دلخور باشه. 

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی