پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-269-2

پنجشنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

وقتی وارد مغازه شدم هنوز اذان ظهر نگفته بودن و وقتی کارم تموم شد و همه ی سفارشا رو تحویل گرفتم، یک ساعتی از مغرب گذشته بود.

مامان فقط پشت تلفن هوار میزد! که چرا نمیای خونه! نشستی اونجا که چی؟؟؟

و من نمیتونستم توضیح بدم که اونقدر کار زیاده که عملن من بیکار نیستم و دارم کمک میدم و کارا رو ردیف میکنم و...

باید سفارش حدودا ده نفرو تحویل میگرفتم و همه شونم یه کوچولو هنوز کار داشت!... از یه نگین سوار کردن تا آبکاری یا یه جوشکاری کوچیک.!


امروز صبح بعد از چند روز پوستم صاف و سالم شده بود...

اما بعد از ناهار...

در عرض یک ساعت چنان کهیری زدم که آقای سنگی هم صداش دراومد و ابراز نگرانی کرد...

تمام لب و دهن و گونه و بینی... تا پیشونی...

نمیدونم این چه داستان جدیدیه!!

آقای سنگی بهم انگشتر کذایی رو عیدی داد و عذر خواست که طلا نیست و نقره ست و...

ازش تشکر کردم و تو دلم گفتم، شت!

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی