پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-281

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ

تو بخش کودک شهر کتاب داشتم برای خودم میچرخیدم و به اسباب بازی هایی که میشد در آینده برا جوجه گرفت فکر میکردم که یکی صدام کرد...

یه دوستی که از پیش دانشگاهی دیگه ندیده بودمش!!!...

چهره ش اصلا عوض نشده بود... فقط یادمه اون موقع ها تو دبیرستان کلاس های مانا نیستانی رو میرفت و علاقمند به کاریکاتور و تصویر سازی بود و پدرش در کار سینما... درسش خیلی خوب بود و آخر سر یه رشته ی مهندسی قبول شد تو یه دانشگاه معتبر و دیگه بعد از مدرسه ازش بی خبر بودم... 

وقتی ازش پرسیدم چه خبر و چی کار میکنی؟! ، یه پسر بچه ی هفت هشت ساله رو نشونم داد که داشت بین اسباب بازیا میگشت و یه عروسک بامزه ی موفرفری که سوار تاب بود و داشت بهم لبخند میزد و بای بای میکرد!

دو تا بچه داشت و خودش کار داستان نویسی کودک میکرد و شوهرش طلبه بود و قم زندگی میکرد...


مخم سوت کشید...

...

امروز بالاخره داداشه کلید ساز برد دم خونه ش و درو باز کرد!

جوجه رفت...

در حالی که بطری آب معدنی حاوی نخود لوبیاش و ملاقه پلاستیکی و قابلمه ی مورد علاقه ش و الاغ لاستیکی قرمزش هنوز وسط پذیرایی بود!

...

دلم براش بدجوری تنگ میشه! 

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی