پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-286

يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ

رو برگه ی دستورالعملش نوشته بود که زمان گیرش یک دقیقه ست.

یاد یه روزی افتادم که تو کارگاه متریال مشابهی رو میخواستم امتحان کنم و سیستم اساسی فیل کرده بود.

گفتم، من تجربه شو دارم. یک دقیقه خیلی کوتاهه ها... اصلا دستی نمیشه کار کرد. همزن باید استفاده کنیم. 

زن داداشه گفت که همزن داره و آورد. 

دادا هم بعد از چند بار پیمونه زدن و ظرف عوض کردن و اندازه گیری کردن بالاخره وسایل مناسب رو چید تو یه سینی و اعلام آمادگی کرد.

زن داداشه جوجه رو از تو تختش آورد بیرون و آروم نشست رو زمین و پستونک رو گذاشت تو دهنش که بیدار نشه. 

و ما، یعنی من و دادا و گلی و بابای جوجه و پسر خاله  که تازه از اردوی جهادی برگشته بود و بچه ها بهش گفتن به عنوان اوستای بنا باید نظارت داشته باشه، دور سینی و دم نزدیک ترین پریز برق به اتاق خواب جمع شده بودیم... من با مامان جوجه چک کردم... آماده بود... دوربین گوشیو برای ثبت آماده کردم و به داداشه گفتم شروع کن... و تو دلم شمردم، هزار و یک... هزار و دو... هزار و سه... احساس میکردم که بمب ساعتی میخواد منفجر بشه و فقط یک دقیقه تا خنثی کردنش وقت داریم...

گچه اولش که ریختیم تو آب رنگش زرد بود... بعد از پونزده ثانیه قرمز شد و بعد کم کم دوباره رفت به سمت زرد و این اون لحظه ای بود که گیرشش شروع میشد... دادا سریع سطل حاوی گچ رو برداشت و بدو و بیصدا رفت سراغ جوجه و ما هم پشت سرش در سکوت هجوم بردیم... 

پای جوجه رو تا بالای مچ فرو کرد تو گچ قالب گیری و همه با هم نفس راحت کشیدیم... 

چند ثانیه بعد گچ کاملا گرفت... شد یه چیز لاستیکی... 

پای جوجه به راحتی از توش در اومد و فاز اول با موفقیت به پایان رسید... جوجه بیدار نشد.!

از موفقیت به دست اومده همگی شاد بودیم... انگار که بمبه در لحظات آخر خنثی شده بود... برا همین تصمیم گرفتیم فاز دوم که همانا قالب گرفتن دست جوجه بود رو هم اجرا کنیم... 

همه ی مراحل مثل قبل تکرار شد و ما همچنان هیجان زده و با خنده های محبوس و در سکوت در جنب و جوش بودیم... ولی این بار... به محض اینکه دست جوجه وارد ظرف قالب گیری شد، از خواب پرید... اصلش از اولش بیشترین ترسم از این اتفاق بود... که جوجه از خواب بپره و بترسه... 

جوجه دستش رفت تو گچ، چشماش باز شد و دستشو دید که گیر کرده تو یه ظرف... بعد صورت عموشو دید... بعد برگشت سمت مامانش... بعد باباش... عمه ش... زن عموش...  که همگی نفس در سینه حبس کرده بودن و فقط در سکوت نگاش میکردن... 

فکر کرد بازیه... با خوشحالی ذوق کرد و خندید... و دستشو قبل اینکه قالب کاملا بگیره کشید بیرون...

فاز دوم پروژه با شکست مواجه شد، ولی اونقدر ری اکشن جوجه بامزه بود که همه مون از خنده نشستیم رو زمین!

...

کمی بعد هم تو قالب، گچ مجسمه سازی رو ریختیم و گذاشتیم تا خودشو بگیره...


بعد از ظهر یه مجسمه از پای تپل و کوچولوی جوجه داشتیم!....

سیزده هم فروردین نود و شش ما هم خونه داداشه و با حضور خاله و پسرخاله، اینگونه به در شد.


  • پری شان

نظرات (۲)

گچ برا چی؟😐
پاسخ:
مجسمه بسازیم از دست و پای تپلش! 😂😂😂
  • پری‌سا (ریحان)
  • چه باحال:)))
    چه کارایی میکنی تو
    دوس دارم کاراتو :)
    پاسخ:
    😅
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی