پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-291

جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ

دادا و گلی رو رهاشون کنی دنبال زندگی و فعالیت های تنهایی خودشونن. قاطی خونواده نمیشن. برا همین مامان هی بهانه جور میکنه برای دور هم بودن. دوست نداره خونواده از هم جدا باشن.

مثه امروز که برنامه آبگوشت دورهمی رو انداخت خونه ی دادا... 

سر ظهر همه مشغول کمک دادن بودن. آماده کردن گوشت کوبیده، سبزی، ترشی، داغ کردن نون ، چیدن میز... که یادم افتاد گوشیم از دیشب خاموشه... رفتم یه لحظه بزنمش تو شارژ و روشن کنم و برگردم کمک بدم که از آنه مسج رسید: میتونی نبخشی!... ولی ببخشید اگر با رابطه م با فلانی باعث غمت شدم... خیلی خیلی خوب حستو درک کردم...

انگار که با سر رفتم تو دیوار... در یک لحظه پرت شده بودم تو یه دنیای دیگه... هجوم شدید احساسات مختلف... غم... حسادت... خشم.... خشم... خشم... ترس...


واقعیت این بود که فلانی دیگه خیلی وقت بود که برام موضوعیت نداشت... یه آدم مرده بود... ولی احساسات منفی زیادی که سالها پیش به واسطه ی حضورش تو زندگیم تجربه کرده بودم انگار هنوز زخم هاش باقی بود... احساس خشم شدیدم از دیدن رابطه ی اون دو تا آدم... 

چیزی که در ظاهر و به طور رسمی وجود داشت اینکه تو اون رابطه من نفر اول بودم... ولی اتفاقی که میفتاد، انگار آنه، دوست صمیمی من هم اون وسط بود... انگار ما به جای دوتا سه تا بودیم...

من هیچ وقت به حسن نیت آنه شک نکردم... همیشه برام مورد اعتماد بود... هیچ وقت فکر نکردم که داره اذیت میکنه یا میخواد آدم زندگی منو به سمت خودش متمایل کنه... قسمت تاسف بار ماجرا این بود که آدم زندگی من داشت زیرآبی میرفت...

و خدا رو شکر که قبل از هر اتفاق جدی و رسمی ای همه چی تموم شد...

و حالا بعد از چندین سال اون آدم از آنه خواستگاری کرده و من موندم حیرون که چطور تونسته آنه ی منطقی و باهوش رو اینطور درگیر خودش کنه...

از خوندن اون مسج حالم بد شد... از یه طرف انگار پکیج احساسات منفیم زیر و رو شده بود و از طرف دیگه نگران آنه بودم و دلم نمیخواست اون هم زخم بخوره...

چیزی که پر واضحه اینه که کیس مورد نظر تو روابط عاطفیش تعهد نداره... و این موضوع جدیدی نیست و من نمیفهمم چرا آنه داره دوباره چیزی که آزموده شده ست رو امتحان میکنه...

به آنه گفتم که خیلی وقته بخشیده م و الان هم نگرانشم!...

یک ساعتی طول کشید تا اون حال و هوای ابری بگذره... خودمو با جوجه مشغول کرده بودم تا بقیه ناهار بخورن... غذا از گلوم پایین نمیرفت...

آخر سر به خودم گفتم چرا اجازه میدم یه داستانی که از زباله دان تاریخ اومده بیرون منو بهم بریزه و از لذت بودن با خانواده محروم کنه... به درک!... آنه هم عاقله و هم بالغ... خودش میدونه و زندگیش...


  • پری شان

نظرات (۱)

  • پری‌سا (ریحان)
  • خودش میدونه داره چیکار میکنه خوشبختیش برا اونه بدبختیش هم که ان شاءالله نباشه.
    گاهی باید سوت زد رد شد از ادمایی که به قول خودت زباله دان تاریخ پیوستن...که رد نشی اونا یه زمانی میرسه یه به تو چه میگن یا اینکه میذارنت کنار دوباره.

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی