پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-294-2

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ

رفتم پیش آقای سنگی که سنگهایی که برای دوستام نوشته بود بگیرم.

اول از همه یه بیضی کوچیک بهم داد که پشتش دعا بود و یه کوچولو هم اسمم!!! 

بهم گفت بذار تو کیف پولت که همیشه همراهت باشه!... نیت کردم و برات نوشتم.

زیر لب گفتم یا ابرفرض!

رسما نیت کرده که امسال من ازدواج کنم!!!

باهاش بحث نکردم. سفارشها رو گرفتم. مغازه شلوغ بود و من چند تا یاقوت ریز میخواستم برای یه کاری که دادم بسازن. هی کار منو مینداخت عقب تا همه رفتن... بعد شروع کرد از یمین و یسار گفتن و حرفای خاله زنکی خودش!... که چرا مردا اینجوری شدن و چرا خانما فلان طور شدن و کجا قبلا اینطور بود و چرا فک میکنن برن خارج خوشبختن و چرا مراقب شوهراشون نیستن و... مردا ذاتا شیطونن و نمیدونی این عربا میان ایران چه میکنن و من رفته بودم عراق عربه مسخره م کرد که فقط یه زن دارمو و جوونا چرا سخت میگیرن و من شاگردم هجده سالش بود زن گرفت و... و من هی سعی میکردم دم به دمش ندم و حتی یه جاهایی جملاتشو قطع میکردم یا میگفتم ادامه ندین این بحثو!... یا، بسه آقای سنگی! به این موضوع نپردازین و... 

ولی کلا این آدم مثل یه رادیو میمونه که دکمه خاموش نداره، فوقش موج عوض میکنه... 

کلافه بودم و تا سنگها رو وزن کرد و قیمت داد سریع کارت کشیدم بیام بیرون که یهو برگشت گفت:

من یه سوال دارم ازت. دلم میخواد از یکی تو نسل شماها بپرسم. صادقانه جواب بدیا... تو به عنوان یه دختر، پسرهای این دوره زمونه به نظرت چطوری ن؟ از پس زندگی برمیان؟ واقعن میشه روشون حساب کرد؟!...

تو دلم گفتم، الان خیلی دلت میخواد بگم نه والا! اینا شلوارشونم نمیتونن تنهایی بکشن بالا! مردای نسل شماها مردن! زن دوم نمیخواین؟!!!...

یا شایدم منتظر بود فاز ضد مرد بردارم و بد و بیراه بگم و اونم در مقام دفاع بر بیاد و...

دیدم اصلا حوصله بحث ندارم. کوتاه ترین و بی حاشیه ترین جوابی که به ذهنم رسید این بود که، چشونه بنده خداها... من آدم بدبینی نیستم. جوونای نسل خودم رو میبینم، دهه شصتیا، همه دارن  مثه آدم زندگی میکنن. دارن تلاش میکنن یه پولی در بیارن و اوضاعشونو سر و سامون بدن.

یهو زد زیر!.. یه خنده ی خبیثانه!... و گفت: خب پس یادم باشه!...

تازه فهمیدم چه سوتی ای دادم!... فقط گفتم خداحافظ و اومدم بیرون و درو بستم و به یاد دکی گفتم: مرررررگ!

  • پری شان

نظرات (۴)

خب چه سوتی دادی؟؟؟
  • پری‌سا (ریحان)
  • 😂😂😂😂😂:))))سوتی‌ش چی بود ؟
    آخرش خیلی ترسناک شد :))

    آیا سوتی ش این بود که خودتم جزء این نسل دهه ی شصتی که گفتی حساب می شی؟؟ 😀
    پاسخ:
    اوهوم... انگار کرد دارم بهش گرا رو میدم که چه سنی میخوام و اینا!
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی