پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-297

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ

جدیدا وقتی بهش سلام میکنی یا از دور باهاش حرف میزنی، میخنده و انگار که میخواد یه وری دالی بگه از کمر به پهلو خم میشه و کجکی نگات میکنه!

خیلی شیرینه!

مامانش داشت تو تبلت نمونه کارها و دکورها رو میدید و منم جوجه رو محکم تو بغلم گرفته بودم و مواظب بودم در حین دلبری کردن های کجکیش از خانم منشی، چپه نشه و نیفته زمین!!!

دکورها انتخاب شد و عکاس مشغول آماده کردنش بود و من و مامان جوجه در حال ست کردن لباس های جوجه...

تو هر دکوری که میذاشتیمش تا عکس بگیره اولش از خوشحالی جیغ میکشید و بعد سریع یه چیزیو میقاپید و میذاشت تو دهنش... و ما در حین تلاش برای جلوگیری از خوردن دکور، باید خیلی دلقک وارانه جوجه رو از پشت سر عکاس خندون نگه میداشتیم... که البته خیلی هم همکاری کرد و به گواه همگان تنها بچه ای بود که امروز گریه نکرد...

قرار بود آخر وقتمون هم مامان و بابا و گلی و دادا هم بیان و همه اتچ شیم به جوجه و یه عکس خانوادگی بگیریم.

بابای جوجه قریب به دو ساعت و نیم تاخیر داشت و هنوز نرسیده بود و من عمیقا از این رفتارهای بی توجهش احساس شرم میکردم!!!

بعد من برای جلوگیری از انجام هرگونه عملیات تخریبی، حواسمو پرت کردم به انتخاب شال و هماهنگ کردن رنگش با بقیه خونواده که...

که بازم صورتم شروع کرد به ورم...

عین دو بار گذشته... داشتم مراحل چغندر شدن رو طی میکردم و داداشه نمیرسید... هی به ضرب کرم پودر التهابو کاور میکردم ولی وقتی در لحظات وقت اضافه تیم خانواده بالاخره تکمیل شد و عکاس عکسو گرفت، من یه چغندر بودم پیچیده شده در شال زرد!

 این سومین بار بود تو یک ماه گذشته. 

...

شب، بعد از یه شام دور همی با برخی از اعضای گنگ، که من امشب در نقش اژدهاشون بودم، قرار شد برم خونه ی دکی بخوابم که صبح با هم بریم اردو!

مامان زنگ زد که برو عطاری و عنبر نسا بگیر. شنیدم دودش برای حساسیت و التهاب خوبه... و من رفتم.... و به آقای عطاری گفتم... و اون چیزی که آقای عطاری بعد از وزن کردن به من تحویل داد...

مو به تنم راست شد!...

به دکی گفتم من نمیتونم به این کیسه دست بزنم!... که خندید و خودش برداشت!...

بعد تو خونه شون شعله گاز توی ایوون رو روشن کرد و محتوی کیسه رو گذاشت روش و اونم شروع کرد به دود کردن!!!

بهش گفتم لعنتی!!! هر وقت اسم سیگارو میارم از وسط نصفم میکنی، حالا پشگل الاغ گذاشتی من استنشاق کنم؟!!!!

یک ساعت بعد التهاب کاملا خوابید. دکی هم. و من تا پاسی از شب بیدار بودم، با پوستی که هنوز حالش خوب نبود!!!

  • پری شان

نظرات (۳)

چرا؟؟در اثر چی؟؟؟
پاسخ:
هنوز نمیدونم
  • و ما ادریک ما مریم؟
  • وای وقتی گفتی عنبرنسا ذهنم رفت پیش یه گیاه کوهی خیلی خوشبو و در لحظه تصمیم گرفتن امروز بخرمش.
    اصلا تمام فانتزیام نابود شد.
    الان بهترید؟
    پاسخ:
    میبینی لامصب چه اسم پر طمطراقی داره!!!... 😅😅😅
    الان خوبم.
    پوستم رو مرتب با پماد ویتامین آ کاور کردم.
    الان کاملا ترمیم شده. 
    برا همین به ش می گن عنبر نصارا دیگه :|

    زمان گذشته و برای این فرهنگ عرق ریخته شده که اون نصارا شده نسارا :_
    پاسخ:
    نصارا؟!... یعنی نصرانی؟!... چرا؟
    جریانش چیه؟
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی