پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-298

جمعه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۸ ب.ظ

نزدیکای صبح بود که با احساس خون دماغ شدن از خواب پریدم. سریع یه دستمال برداشتم و گرفتم جلوی بینی م که خون نریزه زمین... بعد تو آینه دستشویی دیدم خون نیست.... بالای لبم و کناره هاش تا پایین تاول زده بود. عین تاول سوختگی. 

و یکی از تاول ها ترکیده بود و من احساس کرده بودم که خون اومده....


هر چی فک کردم دیدم نمیتونم نرم!

کل هفته ذوقشو داشتم!


دکی که بیدار شد از دیدنم حیرت کرد!... ازش عذر خواهی کردم که امروز باید این قیافه رو تحمل کنه!

...

ساعت هفت راه افتادیم و دخترعموم رو هم برداشتیم و رفتیم سر قرار... 

د.ع برای یه سفر یک ماهه اومده ایران. بچه که بود مهاجرت کردن. آرومه و رک گو و طناز!... وقت گذروندن باهاش خودش فان ه!... خصوصا که آروم بودنش طنازیشو کاملا کاور میکنه و همین باعث میشه که همیشه تیکه هاش غافلگیرت کنه!

...

حدود ده صبح بود که رسیدیم...

و من بعد از بیست و اندی سال به آرزوم رسیدم!!!

اون دریاچه نمکی که تو جاده تهران-قم دیده میشه اسمش حوض سلطان ه در واقع. 


کنار دریاچه ی سفید ایستاده بودم و محو فضای وهم آلودش بودم... هوا ابری و دم کرده بود... از اون ابرها که پشتش یه عالمه نور هست...  

همه چیز تو اون موقعیت عجیب و بی زمان بود انگار...


وسط جملات تک و توکی که از آقای لیدر به گوشم میرسید شنیدم که گفت عمق دریاچه خیلی کمه و به زانو هم نمیرسه!


از جا پریدم!... 

به دکی و د.ع گفتم بریم؟!... 

موافق نبودن!... 


خل شده بودم. از طرفی رفتن تو آب کلی دردسر داشت و ضمنا در اون جو شیک و مجلسی و رسمی بین اعضای گروه، احمقانه به نظر میرسید... 

و از طرفی... نمیشد نرفت!...

با خودم فکر کردم ممکنه دیگه نیام... و تا اینجا بیای و راه رفتن رو بلورهای ریز نمک رو تجربه نکنی... مگه میشه؟!!... 

آقاهه هنوز داشت در مورد لایه های زمین شناسی و چین خوردگی و شرایط ایجاد کانی های مختلف و... توضیح میداد که از گروه فاصله گرفتم و کفشامو در آوردم و پا گذاشتم تو آب... 

و در سکوت چند دقیقه ای رفتم جلو...

وقتی برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم از دور تصویر بچه ها و آسمون و کوه های دوردست رو میدیدم که کاملا منعکس شده توی آب... عین آینه...

عمق کم، ماکسیمم سی سانت، سفید بودن کف دریاچه و حرکت نداشتن آب باعث میشه که اونجا تبدیل بشه به یه آینه ی خیلی بزرگ!...

...

ضمنا به غااایت هم شور بود! تست کردم!... 

...

آخر سر د.ع هم اومد تو آب و گفت که کاملا حس میکنه که تو فضای فیلمهای تخیلی و ترسناکه!

...

ژانر مورد علاقه ش، ژانر وحشته! :)))

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی