پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-301

دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ

نفر وسطی رو صندلی عقب تاکسی بودم. 

نگاهم مستقیم به جلو بود و تو فکر...

که یه صدای مردونه از سمت چپ گفت، خانم چقدر زیبا لباس پوشیدین!!!

نمیدونستم چی بگم!

حتی سرمو تکون هم ندادم. 

ادامه داد، به نظر من آدم وقتی حجاب میذاره باید لباساش شیک و زیبا باشه...

کمی سرمو گردوندم به سمتش و گفتم نظر لطفتونه... 

اما بی خیال نشد و تحسینشو ادامه داد...

داشتم دیگه جلو بقیه مسافرا معذب میشدم...

یه ور مخم داشت سر تاپامو قضاوت میکرد و شاکی بود که چرا اینقدر تو چشم بوده لباسم. 

یه ور مخمم داشت آپشن های موجود رفتار مودبانه و درستو بررسی میکرد.

کمی جلوتر دختر سمت راستیم پیاده شد و من رفتم جاش نشستم و برگشتم و تازه آقاهه رو دیدم. 

یه مرد میانسال با بلوز و شلوار جین و موهای جوگندمی.

یهو بی مقدمه ازم درباره شغلم پرسید و سریع هم گفت که خودش شغلش آزاده. 

جوابشو که دادم در جا یه رکاب انگشتر از تو جیبش در آورد و گفت که داره الان میره بازار که براش نگین بگیره. نگینش افتاده بود. بعد یه انگشتر دیگه از اون یکی جیبش در آورد و درباره ش حرف زد. 

بعد هم دو تا انگشتر دیگه از تو انگشت هاش در آورد و بهم داد.

موقعیت خنده داری بود.

همه رو بهش برگردوندم و گفتم که انگشترهای زیبایی داره و چقدر طرح رکاب هاش خاصه.

بلافاصله شروع کرد به تعریف کردن از یه رکاب فوق العاده زیبای قدیمی با نگین زرد که از فلانی تو بازار مشهد گرفته بوده و پارسال شب شرف الشمس افتاده و شکسته و فرداش با کلی داستان داده براش رو یه سنگ دیگه نوشتن. ولی هیچ وقت نتونسته نگینو رو رکابه سوار کنه چون خوب تراش نخورده بوده.

با خودم فک کردم الانه که شماره بخواد!

گفتم اوه متاسفم و چه حیف و اینا. گفت، میتونی برام بتراشی ش؟!... و گوشی شو در آورد و گفت کجا بهت برسونمش؟... شماره تونو میفرمایین؟!

همون موقع تاکسی از جلوی مغازه آقای سنگی رد شد. بهش گفتم، من یه همکاری دارم که شماره شونو بهتون میدم، بذارید پیششون و اسم منم بگید. من ازشون تحویل میگیرم... 

به نظر میرسید کمی احساس ضایع شدن کرد... 

شماره و آدرس رو بهش دادم و خدا رو شکر کردم که همون موقع رسیدیم به مقصد و من سریع پیاده شدم و خداحافظی کردم.

امان از این عق. یق زرد که دو سه ماهه تو زندگی من داره داستان میسازه.

  • پری شان

نظرات (۱)

  • پری‌سا (ریحان)
  • از این عقیق زردا برا مام درست نمیکنن ؟:)))
    پاسخ:
    :))))))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی