33-316
سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ
صبح زنگ زدم مطب. دکتر بازم نبود.
مهربان دوستم گفت اصلا به روی دوستمون نیار که میدونی قضیه رو.
اخلاق خاصی داره. نمیگه این جور چیزا رو.
گفتم باشه و ازش خواستم لااقل به گنگ اعلام کنه برای یه بیمار دعا کنن. یا بگه حدیث کسا بخونن... خلاصه یه کاری که احساس کنه ما کنارشیم.
دیشب که خواستم باهاش حرف بزنم، گفت الان نمیتونم و فردا.
دم ظهر بهش زنگ زدم...
پوکیده بود.
با صدای بلند گریه میکرد..
خیلی حالش بده... خیلی...
بهش گفتم که میرم سرکارش که ببینمش. ولی گفت نیا. باهات حرف بزنم بهم میریزم. میخوام خودمو ریفرش کنم برم خونه. مامان اینا هیچ کدوم نمیدونن و من باید خودمو خوب نشون بدم...
- ۹۶/۰۲/۱۲