پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-319

جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ

دیشب تا سه صبح با دکی نشسته بودیم تو ایوون و تاب میخوردیم و حرف میزدیم...

من که سردم شده بود برگشتم داخل، ولی دکی عین یه معتادی که رو نیمکت پارک میخوابه رو تاب خوابید تا اذان...

مخم این دیوونه بازیاشو تاب نمیاورد.

...

شب با دکی تو پذیرایی خوابیدیم که صبح طلوع رو ببینیم... ولی هوا ابری بود و عملا چیزی معلوم نبود و ما هم البته خوابالود...

دوست کدبانوم از ساعت شش صبح داشت برامون صبحانه آماده میکرد...

انواع مربا و پنیر رو با انواع گل تزیین کرده بود... از تو باغچه سبزی تازه چیده بود... بهار نارنج جمع کرده بود... یه دسته ی بزرگ گل رز چیده بود... نون تافتون تازه گرفته بود و...

وقتی نه و نیم صبح پاشدم و میز رو دیدم، تنها جمله ای که به ذهنم اومد این بود که کارد بخوره شیکم من که تو اینقدر خودتو زحمت دادی!

یعنی دیگه گند مهمون نوازیو داشت در میاورد...

بعد هم البته بخش صبحونه ی گرم رو آماده کرد و...

...

بعد صبحانه همه رفتن دوباره خوابیدن و من تازه ادونچرم تو باغچه شروع شد و بعد هم دوساعتی تو ایوون رو تاب نشستم و چشم دوختم به جایی که آسمون و دریا به هم میرسیدن...

...

سفرمون بعد از یک ناهار فوق العاده تو ایوون و منظره ی سرسبز روبرو مون به پایان رسید.

و حقیقتا که انگار نصف دلمون اونجا جا موند...

...

بعد از پونزده سال اومده بودم شمال!


  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی