33-326
جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۱:۵۹ ب.ظ
از قبل قرار گذاشتیم که شب افطار بریم خونه موفرفری...
ولی وقتی نیم ساعت بعد از اذان، من و هنری و دوست سرخوشم رسیدیم خونه ی موفرفری و با سفره ی افطار مواجه شدیم فهمیدیم که هیچ کدوممون روزه نگرفتیم...
...
من از بعد از ظهر یه توپ تو گلوم بود انگار.
داشتم خفه میشدم از بعد از دیدن مناظره.
با هیچ کدوم از بچه ها هم نمیتونستم حرف بزنم.
چون هیشکی تو زمین من نبود.
...
امروز واقعا مناظره اتفاق تلخی بود...
...
شب اونقدر حرف زدنمون طول کشید که آخر سر موفرفری رختخواب آورد پهن کرد و همه خوابیدیم.
- ۹۶/۰۲/۲۲