34-90
کف آشپزخونه، بین اجاق گاز و یخچال و تکیه به کشوهای قاشق چنگال ها و پلاستیک ها، جای محبوب من برای نشستن و فکر کردنه!
گاهی وقتا هم دست دراز میکنم و از تو فریزر یه چیزی برای خوردن شکار میکنم.
مامان رفته بیرون و من باید ناهار درست کنم...
ظرف برنج خالی بود... پلن بی، کوکو بود...
برای اینکه سر ذوق بیام، فکر کردم با یه چیز متفاوت درست کنم... و اینطوری شد که ساقه و برگ کرفس رو ساتوری کردم و با زرشک و گردو و تخم مرغ ریختم تو ماهیتابه و الانم نشستم پایین پاش تا بپزه...
...
دیروز در حین ناز کردن برگ بنفشه م، ساقه رو شکوند و با یه قیافه ی طفلکی گرفت سمتم و گفت: ا!... این روزا همه ی حرفاشو با آ و ا (کسره) و ا (فتحه) میگه!
گفتم: کندیش که عمه!... خواست بذاره سر جاش که خودش دید فایده نداره... بهش گفتم: دستت باشه باهاش بازی کن...
برگه رو برد گرفت سمت مامان و گفت: ا!
مامان گفت: برو بده به جوجو!
برگشت سمت اتاقم، چند لحظه زل زد به زمین و بعد دولا شد و برگه رو تیکه تیکه کرد و گذاشت کنار مورچه هه و بهش گفت: هاپ هاپ!
...
به همه ی جونورا اعم از سگ و گربه و سوسک و مورچه میگه: هاپ!
...
نتیجه ی ماجراجویی کوکویی امروز رو بعدا خواهم گفت.
- ۹۶/۰۶/۲۸