پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

34-222

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۴۱ ق.ظ

زن داداشه داشت بهم میگفت لباست کمه، سرما میخوری، یه چیز گرم بپوش...

که جوجه وسط بازیش پاشد و رفت از تو اتاقش ژاکتشو آورد و داد دستم...

...

کلافه از کلاه و کاپشن و زیپ تا زیر گلو و کفش ساق بلند و... بالاخره زورش به دستکش هاش رسید و با دندون درشون آورد...

چند دقیقه بعد وقتی خانم همساده چشمهای ذغالی و دماغ هویجی و دکمه های در بطری ای آدم برفی رو گذاشت، ذوق کرد و عمه عمه گویان با دست بهم نشونش داد...

ولی وقتی رفت جلو باهاش عکس بگیره چشمش خورد به دستکش هاش که به جای دستای آدم برفی گذاشته بودیم... جیغ و داد کرد و دستکش هاشو قاپید و بعد هم با لگد زد به آدم برفی و راه افتاد سمت در پشت بوم...

...

بعد از ظهر که مامانش خوابید، دستمو گرفت و منو برد تو آشپزخونه، خط خطی های آبی روی سرامیک جلوی یخچالو نشونم داد و بعد نچ نچ کنان با دست راستش زد پشت دست چپش...

...


پ.ن

آخه فک کن!...

ژاکت فسقلی خودش...


  • پری شان

نظرات (۲)

  • علیـ ــر ضــا
  • 😀😀😀 
    چقدر خوب 
    چه حسی 
    یدونه جوجه لازم دارم :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی