34-232
دادا گفت ام دی اف کار من هفته دیگه کارشو شروع میکنه. اگه عجله داری زنگ بزن به فلانی.
زنگ زدم به فلانی و بدون اینکه بپرسه چیه، گفت سرش شلوغه و یکی دو ساعت دیگه تماس میگیره... و امروز بعد از بیست و چهار ساعت زنگ زد که: کارت چی بود؟!...
بهش گفتم که میخوام برام یه سطح شیب دار بسازه اینجوری و اونجوری و با این ارتفاع و این اندازه و...
حرفامو گوش کرد و بعد توضیح داد که سه تا کار دستشه... سه سری کابینت یعنی... و آخر ساله و کارگاه ها شلوغن و...
ولی بعد شروع کرد به ایده دادن که چرا با فلان متریال نمیسازی و چرا از بیسار روش استفاده نمیکنی و...
به این بلند بلند فکر کردن ها و ایده دادن هاش آشنا بودم... صبر کردم تا حرفش تموم شه... گفتم همه چیزایی که گفتی خروجیش یه سطحی ه که ارتعاش داره و بدرد من نمیخوره...
پرسید: اصلا بگو ببینم، برای چی میخوای؟!...
توضیح دادم که میخوام قلم و چکش بزنم و وزن ظرفا با قیرش چه حدودی ه و دقت کار باید زیاد باشه و...
کاملا در سکوت گوش کرد...
بعد گفت: ببین به نظرم یه کاری کن...
گمون کردم ایده ی جدیدی به ذهنش رسیده...
گفتم: بگو بگو...
گفت: برو کوبلن بدوز...
- ۹۶/۱۱/۱۹