35-111
بدنه ی متر فلزی رو گرفت دستش و سر مترو داد به من. بعد یه کم ازم فاصله گرفت و گفت: عمه! عبق! عبق!
دلم ضعف رفت.
عقب عقب رفتم... من رسیده بودم وسط پذیرایی و اون جلو در آشپزخونه بود که دیگه متره رسید به تهش...
یه کم متره رو کشید دید که گیر کرده.
بعد یه نگاه بهم کرد... بهش گفتم: عمه ولش نکنیاااا...
با لبخند شیطنت آمیزی مترو رها کرد!...
نوار فلزی با صدای زیاد و به سرعت داشت جمع میشد و بدنه ی متر به سمتم میومد که در آخرین لحظات جاخالی دادم... از کنارم رد شد و قبل از خوردن به شیشه ی روی میز پشت سرم، دوباره اومد به سمتم و بعد رفت سمت تلوزیون و نرسیده بهش برگشت و یه لحظه بعد تو دستم کاملا جمع شد...
حقیقتا خودم هم انتظار همیچین هیاهویی رو نداشتم!...
وقتی مطمئن شدم هیچی آسیب ندیده تازه نفس حبس شده مو رها کردم و جوجه رو دیدم که با چشمای گرد جلو آشپزخونه خشکش زده و شاهد این سر و صدا و حرکات سریع بوده...
بعد یهو انگار که تازه خون به مغزش رسیده باشه از خنده ریسه رفت و دوید اومد سمتم که مترو ازم بگیره...
بعد از اون حدود بیست بار دیگه این حرکت رو تکرار کرد و هر دفعه هم کلی خندید!
.
خلاصه اینم از بازیهای بیخطر(!) من و جوجه!
- ۹۷/۰۷/۱۸