پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

35-111

چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۴ ق.ظ

بدنه ی متر فلزی رو گرفت دستش و سر مترو داد به من. بعد یه کم ازم فاصله گرفت و گفت: عمه! عبق! عبق!

دلم ضعف رفت.

عقب عقب رفتم... من رسیده بودم وسط پذیرایی و اون جلو در آشپزخونه بود که دیگه متره رسید به تهش...

یه کم متره رو کشید دید که گیر کرده.

بعد یه نگاه بهم کرد... بهش گفتم: عمه ولش نکنیاااا... 

 با لبخند شیطنت آمیزی مترو رها کرد!...

نوار فلزی با صدای زیاد و به سرعت داشت جمع میشد و بدنه ی متر به سمتم میومد که در آخرین لحظات جاخالی دادم... از کنارم رد شد و قبل از خوردن به شیشه ی روی میز پشت سرم، دوباره اومد به سمتم و بعد رفت سمت تلوزیون و نرسیده بهش برگشت و یه لحظه بعد تو دستم کاملا جمع شد... 

حقیقتا خودم هم انتظار همیچین هیاهویی رو نداشتم!... 

وقتی مطمئن شدم هیچی آسیب ندیده تازه نفس حبس شده مو رها کردم و جوجه رو دیدم که با چشمای گرد جلو آشپزخونه خشکش زده و شاهد این سر و صدا و حرکات سریع بوده...

بعد یهو انگار که تازه خون به مغزش رسیده باشه از خنده ریسه رفت و دوید اومد سمتم که مترو ازم بگیره...

بعد از اون حدود بیست بار دیگه این حرکت رو تکرار کرد و هر دفعه هم کلی خندید!

.

خلاصه اینم از بازیهای بیخطر(!) من و جوجه!


  • پری شان

نظرات (۲)

الهی ^_^
ای جان
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی