پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

35-161

پنجشنبه, ۸ آذر ۱۳۹۷، ۱۰:۱۳ ق.ظ

چهاردست و پا دنبال جوجه میرفتم تا بتونم یه لحظه گیرش بیارمو جورابشو پاش کنم... توان رو پا وایسادن نداشتم... از صبح خونه مون بود، تبدار و بداخلاق...

هر بار ماچش میکردم با داد میگفت: عمه! بوث نه! من مریضم! اه!

با اینحال نه تنها ظهر نخوابید که حتی یک دقیقه هم نشست... در حدی که ناهارشم تو ایوون و تو بغل من خورد که بتونه کوچه رو تماشا کنه...

دیگه جونی برای من و مامان باقی نمونده بود...

مادر و پدرش لباس پوشیده دم در بودن و جوجه میگفت هر وقت بویا بآب ه میام! (اون لالایی آخرشب شبکه پویا منظورش بود)


مامانش خواست خیلی اصولی راضیش کنه،

بهش گفت: پسرم انتخاب کن... یا همین الان با من و بابا بیا بریم خونه، یا شب پیش مامانی و عمه بمون. کدومش؟!

یهو بی اختیار گفتم: این الان تهدید من بود یا جوجه؟!...

خندید گفت: خیلی هم دلت بخواد!

رو به جوجه گفتم: عمه، یا پاشو همین الان با مامان و بابات برو خونه، یا تو بمون اینجا و من با مامان و بابات میرم خونه تون پیش ایسی (خرسی) و عباس  و عبداله و نی نی...

.

پاشد رفت... بدون جوراب.


پ.ن

مشخصه که مامانم در مراسم نامگذاری عروسک هاش حضور داشته؟!... :))))

  • پری شان

نظرات (۳)

چه بچه شیطونی،خوبتون کرده
یه کم چربی آب کنید اینجوری😆😆
اسامی عروسکا نامبر وان و تعریفی✌
چقد شیرین.
بهم سر بزن.
  • نگار جهانشاهی
  • خیلی زیبا بود
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی