35-165
دوشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۲۴ ق.ظ
هی پشت سر هم میگفت: عمه! تند! تند!
سوار سه چرخه ش بود و منم داشتم هلش میدادم و تو خونه میچرخیدیم،
که یهو چشمش خورد به حسن، یکی از عروسکاش که افتاده بود کنار دیوار.
بهم گفت: عمه! حثنم بیاد!
نگهش داشتم و گفتم باشه عمه، سوارش کن.
و منتظر بودم بغلش بگیره، یا ترکش بشونه.
ولی دیدم که خیلی جدی پیاده شد، صندلی که روش نشسته بودو باز کرد، زیرش یه فضای خالی بود، حسنو چپوند اون تو، درو بست، نشست روش و دوباره گفت: عمه! تند! تند!
- ۹۷/۰۹/۱۲