35-187
- کامپیوترو روشن کرد و گفت: عمه! عکث بیبینم!
عکسای تو کامپیوتر همه قدیمیه...
خانواده ی خودمونو میشناخت. بابا. عمو. عمه. دنبال مامانش میگشت و من نمیتونستم بهش بفهمونم که مامانت اون موقع نبود!
عکس بچه های فامیل رو هر کدومو دید گفت: این من!... خصوصا اگه بچه تو عکس بغل داداشم بود...
بعد رسید به عکس پسرخاله م که پنج شش ساله بود... نمیتونست بگه خودمم... یه کم مکث کرد... بعد دیگه روش کم شد... گفت: عمه؟! این کیه؟!
گفتم: این حسین ه!
روشو گردوند به سمتم و با تعجب گفت: حثین؟! کربلا؟!
.
- یک ساعت بود که سرش تو گوشی بود و تکون نمیخورد.
بهش گفتم: عمه! کی نوبت من میشه؟!
بدون اینکه سرشو بلند کنه، با دست اشاره کرد به ساعت دیواری و گفت: عبقه اومد! *
.
- امروز نه صبح زنگ زده منو از خواب بیدار کرده که: عمهههه! آقا جعفر! آقا جعفر میخوام!*
.
پاورقی
*: همه ی فن ها رو در جواب روی خودمون پیاده میکنه.
یه وقتا، مثلا برای اینکه قانونمند بشه، مامانش بهش میگه فلان کارو تا وقتی که عقربه ساعت اومد پایین، یا رسید بالا، میتونی انجام بدی!
**: داداشم بهش گفته اون آقاهه تو بازی پرنس آو پرشیا، اسمش جعفره.
- ۹۷/۱۰/۰۳