پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

35-228

دوشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۲۷ ب.ظ

پتو رو کشید سرش و گوله شد گوشه ی تخت.

بعد دستشو آورد بیرونو عروسکشو ورداشت و برد زیر پتو.

بعد با صدای خفه گفت، عمه! بآب!...

ده ثانیه بعد پتو رو زد کنار و گفت: صب شد! صبونه بخوریم... نون و آمه!

و ادای غذا خوردن درآورد...

دو دقیقه بعد دوباره گفت: بآبیم و پتو رو کشید رو خودش و عروسکش...

و ده ثانیه بعد...

نون و آمه (خامه)، نون و ارده و نون و پنیر رو خوردیم...

واسه صبحانه روز چهارم من پیش قدم شدم و گفتم: بونگا بخوریم! (تخم مرغ) 

قبول کرد... منم طبق سه روز گذشته: ادای غذا خوردن درآوردم... که دیدم همراهی نمیکنه و خیره شده بهم...

گفتم: چیه عمه؟

گفت: اه! عمه! پوست داشت!

  • پری شان

نظرات (۲)

  • פـریـر بانو
  • بچه‌ها تو بازی‌هاشون هم زندگی می‌کنن. :))
    الهی :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی