پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

35-308

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۱۲ ق.ظ

داد زد: عمه! پس دادم! بیا منو بشور!

و دوید طرف حموم!

تا قبل دیروز فقط یک بار پوشکش رو عوض کرده بودم. اونم وقتی که فقط چند ساعتش بود...

پاشدم و گفتم: خب پوشک بیار. من از کجا وردارم؟!

پشت به من و تو قاب در گفت: تو کمده. قفله. من نمیتونم بردارم.

رفتم تو اتاقش و دیدم در کمد دیواری قفل کودک خورده.

باز کردم و تنها پوشک تو بسته رو برداشتم و به این فک کردم که چرا زن داداشه در مورد این احتمال توصیه ای نکرد... منطقی بود که تو هفت هشت ساعتی که قرار بود پیش جوجه باشم، همچین داستانی پیش بیاد.

رفتم تو حموم و دیدم وایساده اون وسط و داره سعی میکنه شلوارشو در بیاره.

بعد خواست چسب پوشکشو باز کنه که یهو دست نگه داشت و گفت: عمه! منو نگاه نکنیا!...

خنده مو خوردم و گفتم: باشه باشه... فقط صبر کن ببینم پشت و روی پوشک کدومه...

به ذهنم سپردم: اون وری که عکسای جک و جونورش بیشتر بود، جلوش بود.

پوشکو که در آوردم پشتشو کرد به من.

بلوزشو جمع کردم بالای شکمش که خیس نشه، و سعی کردم دمای آبو تنظیم کنم. شیطنتش گرفت و اونقدر وول خورد که سرآخر بلوزش خیس شد.

و از طرفی به خاطر خوردن کلی شکلات و آب نبات و لواشک، دستاش و دورتا دور دهنشم کثیف بود.

دیدم اینجوری نمیشه.

گفتم اصلا بذار حمومت کنم!

از ذوق جیغ زد و گفت: واقنی؟!... پرید لگن آبو آورد و وایساد توش و گفت که اهرم آبو بزن پایین که آب بریزه تو لگن.

بعد هم اشاره کرد به لیف و شامپوش.

لیفو ازم گرفت و شامپو ریخت روش و وقتی کف کرد کشید رو ساعدش و رفت بالا و رسید به بازوش و بهم گفت: عمه! بونگامو ببین!!! من خیلی پر زووورم!

داشت ماهیچه ی مثلا برجسته ی روی بازوشو بهم نشون میداد و قدرت نمایی میکرد!

به خودش وعده داده بود که یه نیم ساعتی آب بازی میکنه... ولی من همچین برنامه ای نداشتم... میترسیدم سرما بخوره... توجیهش کردم که باید زودی بریم بیرون و وسط جیغ و داد و تکون خوردناش موهاشو شستم و اونم کم نذاشت و کلی آب پاشید بهم و خندید.

آخرش، اون حموم کرده و من سر تا پا خیس، وایساده بودم اون وسط و داشتم فک میکردم الان باید چی کار کنم؟!... بقیه ش چی بود؟!!... پوشکو الان تنش کنم؟... بعد ببرم بیرون؟... تو حموم موهاشو شسوار بکشم؟!... اوه! اصلا لباس نیاوردم براش!...

ازش پرسیدم که حوله ت کجاست؟!

گفت: پشت در اتاقم آییزونه. 

رفتم بیرون و با حوله و لباس برگشتم... بهم گفت: لباسمو بیرون میپوشم.

حوله پیچ بردم رو تختش و در کسری از ثانیه پوشکشو تنش کردم تا جلوی شاهکار احتمالیشو بگیرم... بعد، پیروزمندانه نفس راحتی کشیدم. ولی تا خواستم لباسشو تنش کنم فرار کرد... با موهای خیس و بدون لباس تو خونه ی سرد...

داشتم سکته میکردم.

دویدم... اون با صدای بلند میخندید و من نفس زنان دنبالش... که یهو یه فکری به ذهنم رسید!

گفتم: اگه بیای لباس بپوشی و موهاتم خشک کنی، گوشیم از سرزمین گوشیا برمیگرده!

در جا ایستاد!... گفت: واقن؟!... توشی دارییییی؟!... آخ جوووون...

لباسشو تنش کردم و موهاشو خشک کردم و گوشیو دادم دستش.

هی با خودم کلنجار رفتم سر اینکه شیر آب باز بوده و آب جاری بوده و... ولی دیدم نمیشه!

یه دست لباس از تو کمد زن داداشه برداشتم و به جوجه گفتم از جاش تکون نخوره تا برگردم...

چند دقیقه بعد، زد به درو گفت: عمه چیزی نمیخوای؟!... حوله داری؟!...

گفتم: نه!

دستشو با حوله ی خودش از لای در آورد تو و گفت: بیا عمه! این حوله ی منه!...

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی