35-323
پرسید: عمه این بازیه؟
گفتم: نه عزیزم، فیلمه!
انگشتشو زد رو نمایش آنلاین و یه تریلر وحشتناک پلی شد. اومدم گوشیو ازش بگیرم ولی دو دستی چسبیده بود و این میتونست به گریه و جیغ و دادش منتهی بشه و از طرفی بفهمه که من روی این موضوع حساسم و اثرش برعکس بشه.
گفتم: عمه بذار برات یه چیز قشنگ بذارم ببینی.
نگاهش قفل روی گوشی، گفت: نه نه همین اوبه!
مستاصل مونده بودم چه کنم که یهو روشو کرد به من و گفت: عمه! این فیلمه سخن ه (خشن ه)! تو نبین! من بیبینم!...
و بعد همون جوری که رو شکم دراز کشیده بود، آروم آروم خزید و رفت زیر مبل و تو تاریکی به تماشای فیلمش ادامه داد...
...
گوشی مامانو برداشت و گفت: عمه بیا یه بازی قشنگ!
پرسیدم: چجوریه؟
گفت: مورچه هه رو میزنی هل(له) بشه!
گفتم: هل بشه؟ گلاب نشه؟!
با اخم گفت: هل بشه عمه! هل! هل!
...
گفت: عمه رفته بودیم پاک، خووووب؟، بعد من، آمبین و زدم!...
ذوق کردم! چون همیشه از آروین کتک میخورد و کلی اذیت میشد و من هم لجم میگرفت که چرا نمیتونه از خودش دفاع کنه!
پرسیدم: چجوری زدیش عمه؟!
گفت: یه سوب برداستم، خوووووب؟، بعد آلوم آلوم آلوم (و همزمان ادای پاورچین راه رفتن رو در می آورد) لفتم زدمش! (و پیروزمندانه و با غرور نگام کرد)
بهش گفتم: عمه! من خیلی خوشحالم که از خودت دفاع کردی! آفرین که اینقدر قوی شدی!
مامان جوجه در بک گراند، تو آشپزخونه زد رو لپش و بی صدا فحشم داد که لامصب چرا بهش تایید میدی!
و بعد برام تعریف کرد که آروین دیگه از یک متری جوجه جلو تر نیومده و ادامه ی اون روز رو کاملا در صلح و آرامش و احترام و با اجازه و لطفا و ممنون و اینا بازی کردن!
- ۹۸/۰۲/۲۰
هرچند واقعا من دوس دارم این حکایتهای جوجهای رو :))