پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

35-331

شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۵۱ ق.ظ

رو لوکیشنم نوشته شش.

چک میکنم، آره، خیلی فاصله داره.

نوت گوشیو باز میکنم. مدتهاست که دارم به دوباره روزانه نویسی فک میکنم. انگار فقط دنبال بهانه بودم. ی یه فشار کوچیک.

پری سا گفت بنویس. بعدا تو وبلاگش گفت میخواد دوباره بنویسه.

همین کافی بود انگار.

یه صدای مردونه منو به فامیل صدا کرد.

کنار خیابونم.

تا سرم رو از گوشی بلند کنم با خودم فکر کردم چه زود رسید! و اصلا، از کجا فهمید منم؟!

شوهر خاله با لبخند گفت: کجا میری؟!! میبرمت.

سلام و احوالپرسی کردم و گفتم سر کار که تو طرح ترافیکه و ممنون و ماشین گرفتم و میرسه الانا.

میدونم مامانی همیشه از پشت پنجره چک میکنه که رفتم یا نه. شش دقیقه واسه رو پا وایسادنش زیاده. به آقای تپسی زنگ میزنم و میگم یه مقداری رو پیاده میام و جلوتر سوار میشم... که دیگه جلو خونه نباشم...

هفته ای دو شب نوبت منه که بیام پیش مامان بزرگ. جمعه و شنبه.

معمولا دستم به کاری نمیره. با اینکه همیشه بساط طراحیم همراهمه... مامان بزرگ یازده و نیم میخوابه و من تا پاسی از شب چشمام بازه...

جمعه شبا رو با دکی ویدئو کال میکنم. تا وقتی گوشیم خاموش شه. یه ساعت... دو ساعت...

اول درباره کلاس رایتینگش حرف میزنیم. قبلش متنشو برام میل میکنه. فیدبک میدم بهش و بعد ازش فیدبک استادشو میپرسم. بعد ری اکشن جف، مرد میانسال کبکی که من ندید عاشقش شدم و بعد مایکل، پسر جوون بور آلمانی الاصل و بعد هم از علی پسر عراقی که تنها میدل ایسترن کلاسه و معمولا اولین کسی ه که خیلی راحت رایتیتگ های دکی رو متوجه میشه و چیزی براش عجیب نیست...


نزدیک دانشگاه تهرانیم. لااقل ده دقیقه دیگه مونده تا برسم! ادامه بدم؟ خیلی شد باز!...


تمام شنبه ها و تمام یکشنبه ها، صبح وقتی دارم جلو آینه ی بالاسر تخت مامان بزرگ روسری سرم میکنم این دیالوگ برقرار میشه که: کار داری که میخوای بری؟

و من تو مخم میگم: نه اسکلم! و با لبخند سر تکون میدم که آره مامانی. که دیگه نخوام داد بزنم. چون بعیده اول صبح سمعک داشته باشه.

و جمله بعدیش اینه: حالا یه روز به خودت استراحت بده... والا...

و من با یه وجدان درد کوفتی هفته مو شروع میکنم.

صبحی زانوش خیلی درد میکرد... اعتراضشو که همیشه داره، ولی امروز رسما داشت تاتی تاتی راه میرفت.

عصری برم داروخانه ببینم یه پمادی، روغنی، چیزی میتونم پیدا کنم براش یا نه.

دیگه نزدیک کارگاهم.


  • پری شان

نظرات (۳)

 من خیلی خوشحال میشم که زود زود بنویسی
پاسخ:
😊😊😊

بنویس :)
منم هرروز میام هی چک میکنم...
برگردیم به دوران اوجمون ..:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی