پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

35-332

يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۵۶ ب.ظ

گوشی رو که مدت طولانی نگاه کنم اذیت میشم.

مثلا اینکه دیروز هم اینجا نوشتم و هم بعد مدتها اپلیکیشن اینستا رو دانلود کردم و پست گذاشتم و دایرکتهامو جواب دادم، شب چشام باباغوری شده بود.

امروز فقط به یکیش باید بپردازم.

...

هدیه دو هفته ست که اعلام کرده در فضای مجازی نخواهد بود.

و بعد از این اعلام دیگه کارگاه نیومد.

عمیقا رنجیده م.

من آدمی م که معمولا تنها بوده م. مگر اینکه کسی بخواد بیاد پیشم.

من مایند ست م رو تنهایی ه. فضای شخصیم. غار شخصیم. خودمو و خودم.

بعد وقتی یهو یکی به دلیلی مثل یه پروژه مشترک میاد تو فضای من رسما انرژی باید بذارم برای آداپت شدن با سیستم.

واقعا گاهی برام سخته.

بعد همیشه اینجوری بوده که طرف وقتی اومد و حسابی جاگیر شد و همه ی مناسباتو به هم ریخت و مایند ست منو تغییر داد، یهو ناغافل گذاشته رفته.

و خب مخ آدم، احساساتش، عواطفش، مثه گوشی نیست که ریست فکتوری کنی و دوباره برگردی به حالت اولیه ت.

درد داره. کلافگی داره. غم داره حتی...

اون به خاطر لود شدن خاطرات دم فوت پدرش که تو ماه رمضون بود، خزیده تو لونه ش.

ولی نمیتونم حال بدمو انکار کنم. 

انگار با من و کارگاه هم مثه واتساپ و اینستا رفتار کرده.

انگار من آدم نیستم.

حالا صبحی مسج داده که استاد فردا میاد تهران و گفته شاید بیاد پیشمون.

با استاد اوکی ام، دلم میخواد ببینمش، ولی واقعا از صبح فکر مواجهه با هدیه مضطربم کرده...

اونقدر که سر صبحی یه ساعت داشتم فرش خونه مامانی رو جارو میزدم و تو فکرم انگار داشتم مخمو رفت و روب میکردم و آخر سر جاروبرقی داغ کرد و خاموش شد و من یهو به خودم اومدم.

اونقدر سرویس ها رو سابیدم که الان پوست کف دستم ملتهبه...

حالام باید کارگاهو تمیز کنم. چون مدتیه هر جور دلم خواسته ریخت و پاش کردم...

به گمانم این وسط گوشت قربونی کلاس طراحی عصرمه...

هم چون فرصت نمیکنم برم و هم چون نمیخوام احیانا هدیه رو ببینم.

...

آره... هفت میلیارد آدم رو این کره ی خاکی دارن زندگی میکنن، بعد من اجازه میدم یکیشون اینقدر ذهن منو درگیر کنه و آزارم بده...

...

بغض دارم ولی... دست خودم نیست... رنجیده م...

  • پری شان

نظرات (۱)

من اینو خیلی درک میکنم...وقتی تنطیم شدی روی تنهایی و یکی میاد و چند وقت هست و بعد یهو نیست ، به هم می‌ریزم...واقعا مدتها طول میکشه به خودم بیام...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی