35-334
سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۵:۱۲ ب.ظ
تازه از خواب پاشدم...
پنج بعد از ظهر.
از بعد نماز صبح تا حالا افقی ام.
دیروز اونقدر بهم فشار اومد که انگار به قول جوجه هل شدم.
قاعدتا نباید اینجور میشد...
به گمونم خودمم دیگه گندشو درآوردم.
انگار اعصاب و روانم پخشه رو زمین و ملت راحت روش راه میرن و هر کاری میخوان میکنن و هر چقدر میخوان آسیب میزنن...
...
البته که همین الانم که دارم مینویسم همچنان یه عذاب وجدانی بابت رفتار سرد دیروزم با هدیه دارم.
واقعا روابط انسانی پیچیده و نفس گیر و ساینده ست.
تو لونه ی خودت باشی از همه چی امن تره.
اینا دوستی کردن نیست... اینا زجر کش کردنه...
لااقل برا من!
...
پ.ن
زجر؟
ضجر؟
پ.ن.2
نشستم فکر کردم...
یه چیزی درست نیست...
یه چیزی سر جاش نیست!
وگرنه یه رابطه نباید این همه سختی توش باشه.
باید بفهمم چه خبره...
- ۹۸/۰۲/۳۱