پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

35-339

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۵۶ ق.ظ

گردنم خسته شد و سرمو از رو کار بلند کردم و صندلیمو چرخوندم سمت پنجره.

سه تا مستطیل یک و نیم در یک، کنار هم.

بک گراند، آسمون خاکستری سرد غلیظ. یه عمق عجیبی داشت آسمون. در میونه ی کادر شاخه های در هم تنیده درختها با رنگ های سبز تیره و روشن... و در پایین کادر، اون وسط، گلهای قرمز شمعدونی نشستن و سمت چپ گل حنا که پر شده از گلهای پنج پر قرمز و سمت راست سیکلامن با گل های ارغوانیش... و همه ی این زیبایی در دو طرف میرسه به پرده های زرد رنگ که خودشون به تنهایی کلی شاد میکنن دل آدمو...

قلبم به تپش میفته...

نمیتونم از این کادر چشم بردارم...


ولی بعد یهو دلم میگیره از اینکه اینجا این همه بهاره و شاده و رنگارنگه و هدیه نیست که ببینه...

...

خب آخه مگه قراره چقدر بهار طول بکشه... مگه قراره تا کی این گلدونا گل بدن... مگه قراره اصلا تا کی زنده بمونیم...

...

شدم مثه جوجه... بابام که میرفت سفر، وقتی برمیگشت جوجه نگاش نمیکرد... قهر بود انگار...


منم کلافه م از نبودن هدیه، و حالا دیگه اونقدر نبودنش زیاد شده که دیگه دلم نمیخواد ریختشو ببینم... مسج های کاری ای که لاجرم بینمون رد و بدل میشه مضطربم میکنه...

راستش الان حتی دلم نمیخواد فردا بیاد کلاس طراحی...

...


پ.ن

یه وقتا چنان تو یه رابطه گیر میکنم که انگار طناب پیچم کردن...

و بعد که جونم به لبم میرسه و خودمو خلاص میکنم، کلا همه چی رو رها میکنم...

این یکی از ماجراهای تکراری زندگی منه...

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی