پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

36-36-2

شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۰۸:۱۰ ب.ظ

به مامانش گفتم روزایی که تو نیستی این صبحانه نمیخوره. چی کار کنم؟

گفت از خواب که پاشد صبحانه شو سریع آماده کن که فرصت نکنه هله هوله بخوره. و دیگه اینکه بهش دو تا پیشنهاد بده انتخاب کنه. مثلا، نون و کره عسل؟ یا تخم مرغ آب پز؟...


صب صداشو از اتاق خواب مامانش اینا شنیدم. دم دمای صبح پاشد یه لگد به من زد و رفت تو اون اتاق.

داشت داد میزد که: مامااااااان! مامانمممم! مامانمو میخواااام!...


از جا پریدم و رفتم پیشش و بهش گفتم: عزیزم مامانت رفته بیرون و من هستم تا برگرده!

همچنان پافشاری کرد و داد زد که: مامانم!!!

گفتم: یه دقه صبر کن!... 

و شروع کردم به گشتن جیب شلوارم. بعد زیر پتو. زیر بالش. توی کشو. تو کمد.

و جوجه در تمام مدت با نگاه مشکوک دنبالم میکرد.

آخرش نا امیدانه بهش گفتم: نیست! مامانتو پیدا نکردم! فک کنم رفته بیرون!

خدا رو شکر طنز ماجرا رو گرفت و زد زیر خنده و گفت: عمه؟! گوشیت کجاست؟!

گفتم: که اول باید صبحانه بخوریم، تا گوشی بیدار بشه. الان  هنوز خوابالوئه!

و بعد من باب عمل به دستورالعمل مادرش، ازش پرسیدم: عمه، نون پنیر گردو میخوای؟ یا نون کره عسل؟... جواب نداد... ادامه دادم: یا نون و ارده و شیره؟... هیچی نگفت... یا بونگای کوچولو؟! یا بونگای بزرگ؟! (تخم بلدرچین و تخم مرغ به زبون جوجه)

بعد از چند لحظه ای سکوت، یهو گفت: اوش اوبیده!

گفتم: بیخیال گوشت کوبیده هه نمیشی! نه؟!

با خنده گفت: نهههه!

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی