36-109
- اجازه هست من شب تو اتاقت بخوابم؟!
انگشت اشاره شو بهم نشون داد و عین مامانا خیلی جدی گفت: بله! به شرط اینکه شیطنت نکنی و مسواکتم بزنی!... باشه؟!... قول میدی؟!...
قول دادم.
تا صبح لرزیدم و خودمو عین سوسیس تو اون پتوی سفری پیچیدم... ولی خیلی بدخواب شدم.
و این در حالی بود که جوجه بدون حتی ملحفه خوابیده بود.
دم دمای صبح تازه بیهوش شده بودم که بیدار شد و صدام زد.
یکی دوبار سعی کرد بیدارم کنه. ولی جوابشو ندادم.
عصبانی شد و یه مشت حواله کرد و با یه : اه! خب بیدار نشو تنبل! رفت تو آشپزخونه...
ولی بعد چند دقیقه برگشت... با پیشنهاد اغوا کننده: عمه! اگه پاشی صبونه ی خوشمزه بهت میدیما. مامانم داره پنکیک درست میکنه ها...
فقط یه هوووم گفتم.
عصبانی شد و بالشو از زیر سرم کشید.
بعد نشست روم.
بعد پتو رو از روم کشید...
بعد اسباب بازیاشو آورد که بازی کنیم...
و من همچنان در حال مقاومت!
چند ثانیه ای به طرز خطرناکی سکوت شد...
بعد با صدای پر از خنده گفت: اگه پا نشی روت آب میریزما...
با خودم فکر کردم باز لابد مثه دیشب که داشت رو قالی تو استخر شنا میکرد تو توهماتشه...
که دیدم دستم خیس شد...
بعد پام...
و تا چشامو باز کردم، بقیه لیوان آبو پاشید تو صورتم و از خنده ریسه رفت!
- ۹۸/۰۷/۱۶
:|