پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

36-131

چهارشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۴۳ ب.ظ

با لحن عصبانی گفتم: عمه این نشد زندگیا... ساعت زندگیت کلا بهم ریخته ست...

لباسای بیرونش تنش بود و وایساده دم در داشت از دست مامانش غذا میخورد و با چشای گرد نگام میکرد.

ادامه دادم: وقتی ما داریم شام میخوریم، تو داری بازی میکنی، حالا که ما میخوایم بخوابیم، تازه میگی گشنمه و بهم غذا بدین!... باباتم که تو ماشین جلو در منتظره... الانه که سرایدار در حیاطو ببنده و  اصلا نتونید برید خونتون!

لقمه شو قورت داد و با جدیت گفت: خب اون موقع دلم نخواست! الان "میلم کشید"!

انگار یکی خوابونده باشه تو گوشم! درجا خفه شدم...  اصلا برا یکی دو ثانیه از بقیه هم صدایی در نیومد و همه داشتن به زور خنده شونو حبس میکردن!

که جوجه پشت چشم نازک کرد و همون جور که داشت با کلی ادا روشو از من برمیگردوند گفت: بیشوووور...

  • پری شان

نظرات (۴)

  • کاکتوسِ خسته
  • خداونداا!!!!!!! عجب چیزین این دهه نودیا

    وااای هروقت پست های این فسقلی رو میخونم محاله لبخند به لبم نیاد و مثل این پیرزن ها ماشاالله و ماشالله نگم :))) تا پسرمون چشم نخوره

    پاسخ:
    عزیزم... 😅
    ممنون.
    خدا همه ی این فرشته هاب فسقلی رو حفظ کنه...
  • رحیم فلاحتی
  • یا خدا :))

    😂😂😂😂😂😂

    خیلی خوب بود

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی