پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

36-144

سه شنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۲۷ ب.ظ

دم در تو ماشین منتظرم بودن.
خواستم سوار شم که دیدم جوجه داره با ایما اشاره  یه چیزی میگه. در عقبو باز کردم و گفتم: جونم عمه؟!... گفت: عمه بشین پیش من!
مادرش از پشت فرمون گفت: برات جا باز کرده و همه وسایلو جمع کرده یه گوشه. بشین عقب. راحت باش.
...
نزدیک شیرینی فروشی گفت: عمه منم میام باهات. میخوام با هم کیک "انتخاب" کنیم.
شلوغ بود و چند تا مغازه جلوتر وایسادیم که یهو جوجه با ذوق جیغ کشید: ام سگای نگهباااااان!
با عجله از رو صندلیش پرید پایین و هی گفت: دیدم! دیدم!
رفتیم تو پیاده رو و جوجه با سرعت دوید سمت مغازه لوازم تولد فروشی و از رو استندش شمع یه سگ کارتونی رو برداشت و اسمشم بهم گفت. حساب کردم و در حالی که جوجه داشت بلند بلند و با ریتم میخوند: ااام ه سگای نگهبان! اااام ه سگای نگهبان!... رفتیم سمت شیرینی فروشی.
...
چشمم دنبال یه کیک گرد با یه تزیین گل گلی بود که دیدم گوشه مانتومو میکشه: عمه! عمه! کیک کارتون ماشیناااااا!... - و اسم ماشینه رو هم بهم گفت. -
گفتم: قشنگه عمه! آره!... گفت: پس میخری؟!... 
کیک فوندانت بود و قیمتش خیلی گرون تر...
- به نظرم این یکی کیک گرده مناسب تره.
- نه عمه! من "فکر میکنم" همین ماشینه "مناسب" باشه... "هوم؟! موافقی؟!"
- نه عزیزم. این کیک خامه ایه خوشمزه تره!
- عمه! به "نظر" من، الان این کیک ماشینه رو بگیریم، اگه خوردیم و خوشمزه نبود، اون وقت میایم اون یکی رو میگیریم! باشه؟!...


رسما داشت باهام بحث میکرد!
تیر آخرو رها کردم: ببین عمه، اون کیک ماشینه پسرونه ست... مامانی دختره... باید براش کیک دخترونه بگیریم!... مثلا اینو ببین، گل داره با پروانه های طلایی؟!... ببین چقدر قشنگه؟!
اخماشو کرد تو هم و با عصبانیت گفت: نخیرم! امروز تولد منه!!!
دیگه نمیدونستم چی بگم.
به آقاهه گفتم لطفا اون کیک ماشین رو بدین.
جوجه پرید هوا و گفت: آچ خون!
آقاهه یه چشمک به من زد و بعد گفت: آخ آخ! اون مال مشتریه! اونو فروختیم.
جوجه وارفت و با قیافه ای که هر آن ممکن بود بزنه زیر گریه گفت: عمه آقاهه چی میگه؟! ینی چی؟!
- عمه آقا داره باهات شوخی میکنه.
جوجه یهو خودشو جمع و جور کرد و گفت: "آقا خیلی خنده دار بود! مرسی!"
بعد با کیک و جوجه ای که در پوست خودش نمیگنجید سوار ماشین شدیم و من در جواب مامان جوجه که پرسید: کیک چه شکلی گرفتین؟!... گفتم: نمیگیم!... باید تا شب صبر کنی. این یه رازه بین ما دوتا...
و رو به جوجه گفتم: مگه نه؟!... اونم سر تکون داد و سعی کرد همراهیم کنه، ولی سر خیابون نرسیده بهم گفت: عمه! تو "سرت تو گوشیت باشه یه دقه!" "حواست نباشه"...
و تندی به مامانش گفت: مامان! مامان! کیک کارتون ماشیناست! با ام سگای نگهبان!
بعد نفس راحتی کشید و با خنده نگام کرد!
...
یه ربع بعد، کمی که آروم شد بهم گفت: آخ عمه! باید دو تا کیک میگرفتیم...
پرسیدم: چرا؟...
گفت آخه: تولد مامانی هم هست!...

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی