پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

36-155

شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۰۹ ق.ظ

حسابی همو زدن.
سر یه جرثقیل.
یکی بدنه شو گرفته بود و یکی اهرم (؟)شو.
بعد جرثقیل از وسط نصف شد و باعث شد دوتایی با گریه بیفتن به جون هم.
دخالت کردم و شروع کردم به حرف زدن و تعمیر کردن اسباب بازی و...
البته چند بار دیگه هم سر یه فیل، سر یه فولکس زرد و یه چکش پلاستیکی همو زده بودن.
بچه ی فامیل داد میزد. بدجوری...
و جوجه در مقابل صدای اون سریع قالب تهی میکرد... و خب این اصلا برام قابل تحمل نبود!
ایده ی من برای تعمیر جرثقیل منجر شد به اینکه یک ساعت بعدش به آتش نشان بازی و آمبولانس بازی و تعمیرگاهی و خلاصه هر جور تعمیرات از جاندار و بیجان بگذره.
آخراش دیگه خودشون یهو مصدوم میشدن و یکی دیگه میرفت مثلا پاشو پانسمان میکرد.
خانوم فامیل بهم گفت: ببین! دکتر بازیو خودت استارتشو زدیااا! سر شوخی رو تو باز کردی...
از خودم دفاع کردم که من فقط بحثم تعمیرات و مکانیکی و اینا بود.
چند دقیقه بعد جوجه که دیگه از این بازی خسته شده بود، رفت نشست رو تخت و یه فرمون اسباب بازی دستش گرفت و گفت من رانندگی میکنم. و صدای ماشین در آورد.
بچه ی فامیل هم که یه خرس عروسکی دستش بود، نشست کنارش و گفت: تو بابا باش... من مامانم... بچه هم تو شکم مامانه... 
و خرسه رو گذاشت زیر بلوزش.
...
از اتاق بچه ی فامیل رفتم بیرون و رو به مادر پدرا گفتم: ببخشید، بازی بچه هاتون دیگه تو رده سنی من نیست... من از ادامه ی نقشم به عنوان تسهیلگر استعفا میدم!...

 

  • پری شان

نظرات (۴)

  • פـریـر بانو
  • :)))

  • علیــ ـرضا
  • 😂😂😂

    چه اتفاقی

  • کاکتوسِ خسته
  • حتی در رده سنی منم نیست!!!!

  • هانی هستم
  • لااقل می‌گقتی آروم برونه بچه چیزیش نشه :))

    پاسخ:
    😅👌
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی