پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

36-183

شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۸، ۱۱:۵۹ ب.ظ

انگار قراره با تموم شدن پاییز، تنهایی های منم تو خونه تموم بشه.
فعلا برنامه اینطوریه که آخر این هفته، مامان پنجشنبه، جمعه شو نره پیش عمه ش... و از هفته ی بعدش، اگه وقت عمل بابا قطعی بشه، دیگه اونم خونه ست...
این نه ماه که گذشت برا من تجریه ی متفاوت و عجیبی بود... دلتنگی برای خانواده م پدرمو درآورد... از سه شنبه صبح که میرفتم سر کار و شبش میرفتم خونه مامانی و فرداش که برمیگشتم خونه، مادرم رفته بود خونه ی عمه ش و بابام پیش مامانی بود... تا جمعه عصر که من جامو با بابا عوض میکردم و شنبه شب که برمیگشتم خونه تازه مامان اینا رو میدیدم...
و دو ماه اخیر که فشار مضاعف شد، چون عمو رفت سفر و من شنبه که برمیگشتم بابا رفته بود پیش مامانی...
اونوقت کل دیدار من با خانواده م میشد سریال دیدن من و مامان شنبه شبا و دو شنبه شبا... و بابا که هیچ.... خونه بودن یکی یعنی نبودن اون یکی...
.
بعد یهو فهمیدیم که بابا باید هرچه زودتر گلوشو عمل کنه... و لازم بود که از سه تا عمو و عمه ی اون سر دنیامون، یکی لااقل برگرده... چون مامانی قاطی میکرد...
روزهای سختی بود... اون حس دلشوره برا سلامتی بابا و عقب افتادن جراحی به خاطر نبودن اونها...
راستش رو بگم کم کم حس تنفر از کل خانواده پدری داشتم که انگار هیچکس به فکر نیست...
عمو کوچیکه هم که هست و مصداق بارز مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان...
مامان برای اینکه بتونه برای پرستاری بعد از جراحی بابا خونه باشه، تمام پونزده روز گذشته تلفن دستش بود که برای آخر هفته های عمه ش که پرستارش میره، یه پرستار دوم پیدا کنه.
در حال حاضر بناست که بابا هفته ی دوم دی عمل کنه و ما نمیدونیم که بعدش چه اتفاقی میفته... آیا درمان تکمیلی لازم خواهد بود یا نه... ید درمانی یا پرتو درمانی یا چی... که ممکنه هر کدوم از اینها منجر به قرنطینه شدن بابا بشه.
...
چند شبه دارم فکر میکنم که آیا حق اینو دارم که اعلام کنم در صورت نرفتن بابا، من نمیتونم جاشو تو خونه ی مامانی پر کنم، یا نه...
یعنی میترسم نرفتنم به بابا استرس بده.
از طرفی واقعا نمیدونم تا کی میشه با این سیستم ادامه داد...
از دور که نگاه میکنی دو، سه یا شاید چهار تا شب خوابیدنه...
فقط بری اونجا شام بخوری بخوابی و صبح پاشی صبونه بخوری و بیای بیرون...
یعنی تایمی نیست که کاری داشته باشی جز این. میخوای تو خونه خودت سرتو بذاری زمین، اونجا این کارو میکنی.
ولی در عمل، واقعا اذیت کننده ست... انگار داری سابیده میشی... به هیچ کاری نمیرسی... همه ش انگار نصفت نیست... یا اونجایی، یا مخت اونجاست...
بعد میگم مادره... یعنی چی که نمیتونید کاراشو رفع و رجوع کنید؟
بعد میبینم واقعا گاهی آزار میده... یهو یه چیزی میگه که روانتو فلج میکنه...
بعد میگم پیره... هشتاد و هشت سالشه... حواس نداره... نباید اصلا توجه کرد... به دل گرفت...
بعد میبینم یه جاهایی که لازم داره، خیلی خوبم حواسش به همه چی هست...
بعد یهو یکی این وسط فریاد میزنه که منم حق دارم زندگی کنم...
بعد یکی با پشت دست میزنه تو دهنم که حالا مگه اونجا فلکت میکنن؟...
من اصلا امید ندارم که بشه برای مامانی پرستار گرفت... اون اعصاب ماها رو نداره... به ماها سوءظن داره... چه برسه به یه غریبه... اصلا تو کتم نمیره که بتونی با کسی کنار بیاد...
.
خلاصه که با اینا بهار و تابستون و پاییزو سر کردم... ولی دلم میخواد زمستونو یه جور دیگه سر کنم... یه جور دلنشین و سرخوشانه... یه جوری که حال همه مون خوب باشه...

 

  • پری شان

نظرات (۱)

وضعیت واقعا سختی هست و مادربزرگ ها انگار بچه میشن و منطق ندارند.چند روزی میشه مامانبزرگ من بیمارستان بستری شده،ccu هست و قاعدتا همراه نمیخواد.دیروز میگفت خوشحالید که منو ول کردید و رفتید.اگه هرکدوم رضایت بدید منو انژیو کنند حلالتون نمیکنم،دوست دارید شکم منو سوراخ کنند و هی من این گوشه ول کنید و برید!

خلاصه که نحوه استدلال خاصی داشت😑

امیدوارم بقیه همکاری کنند و حداقل کمی تو استراحت کنی.

ایشالا که عمل پدر و پروسه درمان هم بخوبی پیش بره و بزودی سلامتیشون بدست بیارن

پاسخ:
ممنون عزیزم... دعا کن... 
...
نمیدونم احساس نا امنی میکنن؟ خواسته نشدن؟ تنهایی؟ یا چی...
ترسناکه... خصوصا وقتی فک کنی ممکنه توام یه روزی تو اون شرایط باشی.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی