پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

36-223

پنجشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۱۳ ب.ظ

از در اومدم تو، جوجه پرید بغلم.

بعد منو برد تو اتاق و یواش گفت: عمه! بابایی رفت یه جایی!

پرسیدم کجا؟

شونه انداخت بالا و گفت نمیدونم... یه جایی... دماغش خون اومد.

از مامان پرسیدم چی شده؟

تازه دیدم بچه ها همه پوکیده ن.

مامان گفت: فشارش رفت بالا... خون دماغ شد... نمیرفت دکتر... به زور عمو بردش... اورژانس نمیومد...

و بین هر کدوم از جمله هایی که میگفت چند دقیقه ای فاصله بود و کلی سوال از طرف من.

کلافه رفتم دست و صورت بشورم که آروم شم.

دیدم قیچی تو حمومه.

گفتم چه خبره؟ این چرا اینجاست؟

مامان گفت مجبور شدم لباسشو قیچی کنم. همه ش خون بود...

داد زدم که چرا یکی مثه آدم نمیگه جه خبره؟

تلفن زنگ خورد و داداشه گفت که بابا باید بستری شه...

.

مخم دیگه کار نمیکنه...

خدایا...

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی