پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

33-16

پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۵۵ ق.ظ

ظهر چند لحظه خوابم برد...

خواب دیدم به شدت و وحشیانه دارم با مامان دعوا میکنم... کابوس بود...

وقتی بیدار شدم تا چند وقت پریشون بودم.

 شب، سر یه چیز مسخره با داداشه حرفم شد و اومدم تو اتاق.

بعد دیدم باید حرف زد... اینطوری فایده نداره...

رفتم تو اتاقش و درو بستم و گفتم که میخوام باهات حرف بزنم...

اولش میخندید به حرفام... ولی کم کم جدی شد... و بعد اخم...

همیشه به خودم میگم وقتی داری از رنجشت حرف میزنی آروم باش، داد نزن، آرشیو رو نکن...

ولی اونقدر خشم داشتم که نشد... تند تند پشت سر هم کلمات از دهنم میریخت بیرون... از اتفاق امروز... و بعد فلاش بک...

از اتاق اومدم بیرون... ولی اون نیومد...

و درست چند دقیقه بعد عمیقن غمگین شدم و احساس پشیمونی و ندامت اومد سراغم که چرا اینطوری گفتم...

مجبور شدم بعد از یه ساعت برگردم و باهاش حرف بزنم.

تو روم نگاه نمیکرد. و گفت برم بیرون.

بهش گفتم باهات حرف زدم که قهر نکنم. نمیخوام ناراحتت کنم. فقط به حرفام فکر کن...

بیرونم کرد. ولی کمی نرم شد...

...

تعبیر خوابم بود انگار...

...

مشکل همیشگی من... بیان خشم هام... 

...

بهش گفتم که فقط به خاطر زنت و بچه ی تو راهت دارم اخلاق مزخرف تو رو تحمل میکنم!!!

...

آاااااه! خداوندا!... منو ببخش!... چه گندی زدم!... دلم براش میسوزه...

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی