پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

36-271

چهارشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، ۱۲:۰۶ ق.ظ

داشتم با دقت سرتاپای پزشک اورژانسو تماشا میکردم...
گانی که زیپشو کشیده بود تا زیر چونه ش و کلاهی که دور تا دور صورتشو گرفته بود.
ماسک تا زیر چشماش و نقاب طلقی از پیشونی تا روی بینی، دستکش و نهایتا کاوری که کفشها و پاها رو تا سر زانو پوشونده بود.
واقعا به نظرم هیبت ترسناکی بود.
فکر کردم جوجه اگه بود بهش میگفت هیولا!
مامانو فرستاده بودم که بره تو ماشین بشینه. با این بهانه که اورژانس آلوده ست... خودم میرم...
حالا دکتر اسکن ریه ی مامان دستش بود و گرفته تو نور و داشت نگاه میکرد.
از مکث کردن و من من کردنش فهمیدم که خبر خوشی نخواهم شنید.
- تشریف ببرید مسیح دانشوری!
حس کردم که انگار یکی خوابوند تو گوشم.
پرسیدم: یعنی ریه درگیر شده؟!
توضیح داد که بله و تاکید کرد که حتما برید بیمارستان دولتی که در این مورد بهتر رسیدگی میکنن و اسم چند تا بیمارستان رو گفت.
چند باری راهروی اورژانسو رفتم و برگشتم و به این فکر کردم که حالا باید چه کنم؟!
ولی دیدم که صبر کردن فایده نداره. باید سریعتر کاری کنیم.
از بیمارستان رفتم بیرون و بعد بدون اینکه با مامان و داداشم چشم تو چشم بشم سوار ماشین شدم و با عادی ترین لحن ممکن گفتم: ریه درگیر شده. باید بریم مسیح دانشوری. احتمالا لازمه که بستری بشید.
و صدای مامانو شنیدم که گفت: زحمت کشیدی! خب من که از اول میدونستم!... بریم خونه!..
داداشم سعی میکرد خودشو حفظ کنه، ولی رنگش پریده بود.
با پزشک فامیل تماس گرفتم و اون گفت که همین الان اسکن رو به متخصص عفونی ریه نشون بدید.
یکی دو تا بیمارستان رو در همون حوالی سر زدیم، که هیچ کدوم دکتر ریه نداشتن... بعد از ظهر بود و رفته بودن... 
برگشتیم خونه...
بابا که تلفنی قضیه رو فهمیده بود تا مارو دید با رنگ پریده گفت: دیگه هیچ وقت این کارو با من نکنید. منو تو خونه نذارید. من پدرم دراومد...
بهش گفته بودیم شما چون دیابتی هستی نیا بیمارستان. خطرناکه برات...
حالا خودمون تو خونه مون داشتیم... یعنی احتمالا یک هفته ده روز بوده که داشته بوده ایم!...
اصلا شاید اون ده پونزده روز بیماری منم همین بوده... یعنی یاد تمام ضدعفونی کردنهام میفتادم وقتی چیزی از بیرون میومد تو خونه...
دوست مامان به کمکمون رسید و گفت که برادرش متخصص عفونی ه و میتونیم اسکن ریه رو براش بفرستیم.
ایشون هم تا اسکن رو دید گفت کرونا مثبته.
شرح حال مامان رو گرفت و امیدواری داد و گفت که به نظر میرسه شما پیک بیماری رو گذروندین.
آنتی بیوتیک داد و تاکید بر قرنطینه بعد از بهبودی کامل، تا چهارده روز...

الان که دارم این یادداشت رو مینویسم از اسکن ریه ده روز میگذره و سوژه ی مورد نظر دو روزه که خونه تکونی رو شروع کرده...

  • پری شان

نظرات (۲)

یعنی عاشق جمله اخر شدم :)))

خدا حفظشون کنه ❤️ خداروشکر که سوژه مورد نظر بهبودی کامل دارند.

پاسخ:
😊😊😊😍 ممنووون

وای خدا من با چه اضطرابی خوندم متن رو پریشان

خدارو صدهزار مرتبه شکر که بهبودی حاصل شده

خواهش میکنم مواظب خودتون باشید خواهش میکنم.

پاسخ:
عزیزم... ممنونم از محبتت. ببخشید که مضطربت کردم.
به نظرم خبر بهبودی احوال این بیماران خوبه که گفته بشه.
آدم کمی از ترسش کاسته میشه.
مراقبیم. خدا ان شاءالله کمک کنه.
شماها هم امیدوارم همگی خوب و سلامت باشین. 😊
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی