پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

37-5

پنجشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۹، ۰۶:۵۴ ب.ظ

اینجوری شد که من اینستاگرامو باز کردم و اولین پست یه سینی بود که مال ما نبود، ولی خوشنویسی وسطش مال ما بود!
یعنی تا کپشنو بخونم مخم دو سه بار ری استارت شد!
بعد حس حسودی اومد. در حدی که انگار میکردم یکی گلومو گرفته و داره خفه م میکنه... صورتم داغ بود!
بعد شروع کردم بلند بلند با مامان اینا حرف زدن و دفاع از خود!
بعد پست ه رو دایرکت کردم برا دکی که ببین! استاد طرح مارو داده به یه پسره!
بعد هی دور خودم چرخیدم و این ور و اون ور زدم! انگار خنجر از پشت خورده بودم!
به مامان گفتم دوماه داشتم دیوان حافظ و شمس و غزلیات سعدی رو میجوریدم! تا اینو پیدا کردم! اصلا اینو استاد برا ما نوشته بود! چرا داده به اون پسره! اصلا چرا کار ما نرسیده به نمایشگاه! حالا بعد هرکی کارما رو ببینه فک میکنه ما از رو اون کپی کردیم!
فک کنم نیم ساعتی آمپر چسبونده بودم و یه بند حرف میزدم!
بعد یهو یکی تو مخم گفت مگه خود استاد اون ترکیب بندی رو نزده؟ مگه بابت طراحی بهش وجهی پرداخت کردین؟! (الان ینی کلمه ی وجه رو مخمه!) مگه قرار بوده در انحصار شما باشه؟ اصلا مگه شما طراح کارید؟ اصلا مگه اون پسره طراحه؟ مگه غیر اینه که پایین کارش زده طراحی فلانی! اجرا فلانی! مگه بنا نیست پایین کار مام همینطوری امضا شه؟! مگه نقش ما چیزی جز مجری بوده؟! مگه ایده کار مال ما بوده اصن؟...
و هر یه جمله، یه درجه حرارتو میاورد پایین!
حالا فقط حس عذاب وجدان دارم...
حس اینکه ترمز کار بودم... که اونقدر این چهارماه تو خودم بودم که کار از دست رفته... وگرنه شاید میرسید به نمایشگاه... 
و زیرترش، حس از دست دادن... بدبختی... گند زدن به زندگی...
حتی جرات ندارم با همکارم هم صحبت کنم. استقرا بزنیم، این واسه اون در حد سونامی ه!
جون ندارم به حال بد خودم، حال بد اونم اضافه کنم!
اصلا از قبل ماه رمضون قهریم... همو ندیدیم. البته کرونا بهانه ی خوبی بوده. فقط تماسمون کاریه. سر مس خریدن و فولاد گرفتن و اینجور چیزا. البته اون قهر نبود. من بودم. اونم شد!
دیدن اینکه کلی تایم از دست دادم باعث میشه فک کنم خیلی شخصیت خاک برسر و لوس و تباهی دارم... شاید کار میتونست تو این دوران افسردگی زودتر بلندم کنه. حالمو زودتر خوب کنه. ولی همه درها رو بستم. رفتم تو لاکم.
البته که داستانمون تناقض زیاد داره... مثلا اینکه من این وسط یه ظرف بزرگ جدید سفارش دادم که دوتایی کار کنیم...
شدیم مثه زن و شوهرایی که با هم نمیسازن، بعد اون وسط هی بچه م میارن!
لوسم!... خیلی!... بعد به دوستم میگم لوس! فرافکنی میکنم... واسه سی و هفت سالگی خیلی ضایعست...

پ.ن.

اصلا این قهر کردنه کفران نعمته... ما همکارهای خوبی هستیم اگر سازش کردنو یاد بگیریم! حیفه... حیف...

  • پری شان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی