پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

روز نوشت های شخصی

پریشان نوشت

ای روی دلارایت مجموعه ی زیبایی
مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۰۴/۰۳
    40-3

37-59

سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۳۸ ب.ظ

نه صبح، تازه خوابم برده بود که اومد بالاسرم: پاشو عمه! صبح شده! پاشو تنبل!
بعد هم رفت رو تخت و انگار که من تشک ام، چند بار پشتم بالا و پایین پرید.
له شدم.
چرخیدم و محکم بغلش کردم و گفتم: عمه! پامیشم. نکن. کمرم داغون شد.
گفت: آخه کار مهم دارم! پاشو!
یه چشممو باز گردم و گفتم: چیه؟! چی شده؟!
سرشو آورد دم گوشم و با صدای آهسته گفت: شماره ی اژدهای شرکو داری؟!
- نه عمه!
گوشیو از زیر تخت برداشت و داد دستم و با اصرار گفت: حالا تو بگیر...
- آخه بلد نیستم شماره شو عمه!
- خب پس شماره شرکو بگیر! خواعش میکنم!
سرشو کج کرد و چشماشو ریز کرد...
- دلت میخواد با شرک حرف بزنی؟!
- آره عمه! آخه اون دوستمه! بگیر شماره شو دیگه. اشکال نداره. خوشحال میشه...

 

  • پری شان

نظرات (۴)

ای جونم :)

چه تخیل و دنیای قشنگی داره

حالا چجوری متقاعدش کردی که بیخیال تماس گرفتن بشه؟

پاسخ:
:)) بحثو عوض کردم. راهی جز این نداشت.
  • رحیم فلاحتی
  • خیلی جالب بود  :)

     

    تا حالا فکر نکرده بودم شرک هم می تونه موبایل داشته باشه . شمارش رو پیدا کردید به من هم بدید لطفن !

    پاسخ:
    شمام به کمک اون غول سبز احتیاج دارین؟ :)

    حالا شرک بیدار بود؟

    پاسخ:
    تازه پاشده بود داشت تو مردابش دست و رو میشست...
  • رحیم فلاحتی
  • بله ! شدیدا  :))

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی